داستان فیلم: چند تن از دانشجویان سابق دانشکده حقوق برای سفری سه روزه به شمال میروند و «الی» مربّی مهد کودک فرزند یکی از زوجها را نیز به همراه میبرند تا مقدّمات آشنایی او را با احمد که به تازگی از همسر آلمانیش جدا شده فراهم کنند. الی به دلیلی که بعد میفهمیم، خجالتی است و در مقابل شوخیهای جمع و اشاره به رابطهی او با احمد سکوت میکند و زودتر هم میخواهد برگردد که سپیده - که به نظر میرسد پیش از ازدواج با امیر سابقهی«دوستی» با احمد داشته- مانع میشود و ساکش را پنهان میکند. الی به بچّههایی که کنار دریا مشغول بازی هستند میپیوندد و کمی بعد دو کودک به بزرگترها که مشغول بازی والیبال هستند خبر میدهند که آرش غرق شده است. آنها به داخل آب میپرند و آرش را که از نفس افتاده با تنفّس مصنوعی نجات میدهند ولی الی هم نیست. ابتدا فکر میکنند که او نیز غرق شده است و مدّتها به دنبالش میگردند و غوّاص میآورند و شب را به انتظار بازگشت جنازهاش میگذرانند ولی خبری نمیشود. از طرفی هیچ کس او را درست نمیشناسد و حتّی نام کاملش را نمیدانند. به کسی که دیروز با موبایل الی تماس گرفته زنگ میزنند و او خودش را برادر الی معرّفی میکند. به دروغ به او میگویند که الی تصادف کرده تا به آنجا بیاید. ولی بعد سپیده اعتراف میکند که میدانسته او برادر الی نیست بلکه نامزد اوست که الی دوستش ندارد و- علیرغم مخالفت پسر- میخواهد رابطهاش را با او پایان دهد. الی هم به همین دلیل نمیخواسته که به سفر شمال بیاید ولی سپیده آنقدر اصرار کرده تا او را راضی کرده است. علیرضا پس از آمدن به آنجا متوجّه حقیقت میشود ابتدا با احمد درگیر میشود و بعد از سپیده میخواهد که فقط به یک سؤال پاسخ دهد و آن هم این است که: «آیا الی چیزی دربارهی نامزدداربودنش گفته یا نگفته؟» و سپیده هم با تردید و دودلی- به خاطر تصمیمگیری جمع- به دروغ میگوید که نه، نگفته. خبر میآید که جسد دختری پیدا شده است و آنها باید برای تعیین هویّت بروند. علیرضا به داخل سردخانه میرود و پس از بازگشت میگوید که خودش است.
جمع و جور کردن آنچه میخواستم دربارهی«دربارهی الی...» بگویم کمی سخت بود چون هم داستان فیلم را متفاوت با اکثر منتقدان دریافتهام و هم به خود فیلم و روایت آن انتقاد کلّی دارم و هم بسیار مطالب دیگر. پس تلاش میکنم با حدّاکثر ایجاز، تنها قسمتی از مطالب را بنویسم گرچه میدانم که به دلیل مجال اندک وقت و فضا و نبود امکان دادوستد مناسب همچنان بسیاری از حرفها ناگفته میماند یا احتمالاً بد فهمیده میشود.
۱. کانون روایت فیلم غرق شدن الی است امّا صحنهی این اتّفاق در فیلمنامه و به تبع آن فیلم جوری چیده نشده که ما سر دوراهی غرق شدن یا نشدن الی باقی بمانیم. فاصلهی لب دریا تا جایی که بزرگترها والیبال بازی میکنند زیاد است و اگر آخرین فریاد احتمالی آرش را به هنگام غرقشدن در نظر بگیریم تا آمدن کودکان پیش بزرگترها و خبر دادن به آنها و آمدن آنها کنار دریا و به دریا زدن و پیدا کردن آرش و نجات دادن او و به خشکی آوردنش حتّی در فیلم هم مدّت زیادی است و گرنه پسربچّه اصلاً امکان زنده ماندن نمییافت. پس اوایل غرق شدن آرش بوده که بچّهها از آن با خبر شدند؛ حالا اگر الی تا این زمان کنار دریا بود، بچّهها او را هم به خاطر میآوردند. الی نیز مانند هر زن یا انسانی با دیدن آرش فریادی میزده یا بچّهها را به خبرکردن بزرگترها وادار میکرده نه اینکه خودش در سکوت به آب بزند. به فرض که این کار را کرده، کودکانی که غرقشدن آرش را با فاصلهی زیادتر در دریا دیدهاند الی را در فاصلهی نزدیکتر حتماً میدیدند. بچّهها نیز آنقدر کوچک نیستند که نتوانند توضیح دهند که الی در آن هنگام کنار دریا بوده یا نه، زودتر از آن رفته است. پس هیچ دوراهیی وجود ندارد.
بر اساس دادههای فیلم، جریان از این قرار بوده است: پیش از غرقشدن آرش الی که بادبادک را هوا کرده آنرا به دست یکی از بچّهها میدهد و علیرغم اینکه ساکش را پنهان کردهاند، به دلیل قولی که به مادرش داده و شرمی که از حضور در جمع دارد، آنجا را ترک کرده است و این به نظر من امری واضح است. من مخاطبان را ملامت نمیکنم که چرا چنین فهمیدهاند بلکه منظورم احمد و امیر و دیگر حاضران آنجاست که باید متوجّه موضوع میشدند و نشدند و کودکانی که میتوانستند بیشتر از این توضیح دهند و ندادند. بدیهی است با باور نکردن احتمال مرگ الی، کلّ فیلم از دید من بیتعادل و غیرمنطقی به نظر میرسد.
چه از دید فرهادی الی غرق شده باشد( که به نظر من اینطور نیست) و چه غرق نشده باشد، این صحنه باید جوری چیده میشد که هم دودلی حاضران در آن جمع وجهی داشته باشد و هم ما، در غیر اینصورت فیلمنامه اشکالی بزرگ دارد که به کلیّت آن ضربهای جبران ناپذیر میزند و زده است. اگر واقعاً از دید فرهادی الی مرده باشد که ایراد بزرگتری بر فیلم وارد میشود چون واقعاً نمیتوان باقی بودن او تا زمان غرقشدن آرش و متوجّهنبودن کودکان را با هم جمع کرد.
این روایت جایگزین را بخوانید: مثلاً دو کودک دیگر با مادرانشان درون خانه باشند و آرش بخواهد بادبادک را هوا کند ولی نتواند و کمک مردان جمع هم- با شوخی و خنده و ناشیگری- راه به جای نبرد تا اینکه الی به او بگوید من میتوانم و آن دو با دویدن از جمع حاضر دور شوند و به لب دریا بروند. بادبادک را هوا کنند و آرش علیرغم اخطار الی، با آن به قسمتهای حاشیهای درون دریا برود و الی هم به تماشا بشیند. ناگهان مردها ببینند که بادبادک در هوا رها شده است، یکی برای سر و گوش آب دادن برود و ببیند که آرش در آب است. اینجا شاید دوراهی زنده یا مرده بودن الی معنایی داشته باشد ولی در شرایط فیلمنامهی کنونی ابداً امکان ندارد که بچّهها نتوانند توضیح دهند که او بوده یا نبوده و جلسهی استنطاق از آنان نیز بسیار ضعیف است و به نوعی سرهمبندی کردن میماند.
بر اساس دادههای فیلم، جریان از این قرار بوده است: پیش از غرقشدن آرش الی که بادبادک را هوا کرده آنرا به دست یکی از بچّهها میدهد و علیرغم اینکه ساکش را پنهان کردهاند، به دلیل قولی که به مادرش داده و شرمی که از حضور در جمع دارد، آنجا را ترک کرده است و این به نظر من امری واضح است. من مخاطبان را ملامت نمیکنم که چرا چنین فهمیدهاند بلکه منظورم احمد و امیر و دیگر حاضران آنجاست که باید متوجّه موضوع میشدند و نشدند و کودکانی که میتوانستند بیشتر از این توضیح دهند و ندادند. بدیهی است با باور نکردن احتمال مرگ الی، کلّ فیلم از دید من بیتعادل و غیرمنطقی به نظر میرسد.
چه از دید فرهادی الی غرق شده باشد( که به نظر من اینطور نیست) و چه غرق نشده باشد، این صحنه باید جوری چیده میشد که هم دودلی حاضران در آن جمع وجهی داشته باشد و هم ما، در غیر اینصورت فیلمنامه اشکالی بزرگ دارد که به کلیّت آن ضربهای جبران ناپذیر میزند و زده است. اگر واقعاً از دید فرهادی الی مرده باشد که ایراد بزرگتری بر فیلم وارد میشود چون واقعاً نمیتوان باقی بودن او تا زمان غرقشدن آرش و متوجّهنبودن کودکان را با هم جمع کرد.
این روایت جایگزین را بخوانید: مثلاً دو کودک دیگر با مادرانشان درون خانه باشند و آرش بخواهد بادبادک را هوا کند ولی نتواند و کمک مردان جمع هم- با شوخی و خنده و ناشیگری- راه به جای نبرد تا اینکه الی به او بگوید من میتوانم و آن دو با دویدن از جمع حاضر دور شوند و به لب دریا بروند. بادبادک را هوا کنند و آرش علیرغم اخطار الی، با آن به قسمتهای حاشیهای درون دریا برود و الی هم به تماشا بشیند. ناگهان مردها ببینند که بادبادک در هوا رها شده است، یکی برای سر و گوش آب دادن برود و ببیند که آرش در آب است. اینجا شاید دوراهی زنده یا مرده بودن الی معنایی داشته باشد ولی در شرایط فیلمنامهی کنونی ابداً امکان ندارد که بچّهها نتوانند توضیح دهند که او بوده یا نبوده و جلسهی استنطاق از آنان نیز بسیار ضعیف است و به نوعی سرهمبندی کردن میماند.
۲. برعکس مورد بالا که با قطعیّت از امکان نداشتن غرق شدن الی نوشتم اینجا فقط به نگاه من بستگی دارد. از دید من جنازهی آن دختر که در سردخانه دیدیم ابداً شباهتی به الی نداشت و علیرضا به دروغ به دیگران گفت که او مرده است.( یعنی ازین پس برای من مرده است) و برای همین هم گفت که خودتان به خانودهاش اطّلاع دهید. از دید من فرهادی واقعاً میخواسته که زنده بودن الی را- که از یک لحاظ بسیار مهیبتر و فاجعهبار از مردن اوست- به تماشاگر بفهماند.
گاهی میشود که دو نفر دو نگاه متفاوت به یک موضوع دارند، مثلاً در یک نقد میخوانیم که با دیدن علیرضا متوجّه میشویم که الی چرا نمیتوانسته از او دل بکند و دیگری میگوید که با دیدن علیرضا میفهمیم که الی چرا میخواسته از او جدا شود. اینها اختلاف برداشت است و نشانگر تفاوت نگاه آدمیان. یا من با فرهادی دربارهی نیمپز گذاشتن فیلم و ندادن اطّلاعات اختلاف نظر دارم. اینطور، او در بار اوّل تماشای فیلم، تماشاگر را دچار درگیری عاطفی با فیلم نمیکند وبار دوّم نیز تماشای فیلم به جهت یافتن علل رفتارهاست و نه تماشای خود فیلم. ندانستن نوع رابطهی الی و احمد باعث میشود که بسیاری، تازهعروس بودن آنها را باور کنند یا دلایل رفتار مردّد الی را نفهمند و این ضعف فیلم است که باز به سلیقهی من برمیگردد. امّا مردهدانستن الی به نظر من اشتباه است که فرهادی به دلیلی که من نمیدانم نمیخواهد دیگران را از اشتباه درآورد و گویی از این سوءبرداشت راضی هم هست. با اینکه کارگردان نباید فیلم را توضیح دهد موافقم ولی سکوت او اینجا به ضرر فیلم تمام شده است.
گاهی میشود که دو نفر دو نگاه متفاوت به یک موضوع دارند، مثلاً در یک نقد میخوانیم که با دیدن علیرضا متوجّه میشویم که الی چرا نمیتوانسته از او دل بکند و دیگری میگوید که با دیدن علیرضا میفهمیم که الی چرا میخواسته از او جدا شود. اینها اختلاف برداشت است و نشانگر تفاوت نگاه آدمیان. یا من با فرهادی دربارهی نیمپز گذاشتن فیلم و ندادن اطّلاعات اختلاف نظر دارم. اینطور، او در بار اوّل تماشای فیلم، تماشاگر را دچار درگیری عاطفی با فیلم نمیکند وبار دوّم نیز تماشای فیلم به جهت یافتن علل رفتارهاست و نه تماشای خود فیلم. ندانستن نوع رابطهی الی و احمد باعث میشود که بسیاری، تازهعروس بودن آنها را باور کنند یا دلایل رفتار مردّد الی را نفهمند و این ضعف فیلم است که باز به سلیقهی من برمیگردد. امّا مردهدانستن الی به نظر من اشتباه است که فرهادی به دلیلی که من نمیدانم نمیخواهد دیگران را از اشتباه درآورد و گویی از این سوءبرداشت راضی هم هست. با اینکه کارگردان نباید فیلم را توضیح دهد موافقم ولی سکوت او اینجا به ضرر فیلم تمام شده است.
۳. احمد جایی در فیلم از زبان زن آلمانیش میگوید که « پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایان است» و این را استدلال او برای طلاق عنوان میکند. جمعی که ابتدا مردن او را میپذیرند و بعد با دروغگویی به علیرضا در مورد جهل خود به نامزدداشتن او، در حقیقت میخواهند با پایان تلخ قضیّه را فیصله دهند ولی جهان و وقایع آن به اختیار انسان نیست که هر کار بخواهد با آن بکند. دروغ آنان زشت است ولی این زشتی با مرگ الی پایانی ظاهری مییابد امّا تصوّر کنید که الی زنده باشد، چه فاجعهای میشود؟ علیرضا که از زنده بودن الی باخبر است پیش او میرود تا از او برای کارش گله کند و توضیح بخواهد. او آنچه بین او و سپیده را گذشته نیز میگوید و الی نیز دیر یا زود در مهد کودک سپیده را میبیند و چشم در چشم او میدوزد؛ کدام پایان فاجعهبارتر است؟ پایان تلخ یا تلخی بیپایان؟
در مورد تقابل نهایت و بینهایت و برداشت انسان به عنوان موجودی که لااقل یقین دارد«ابتدایی» دارد و بسیاری نیز میپندارند که «انتهایی» دارد با جهانی بیابتدا و بیانتها و معانی فلسفی نهفته در آن بسیار میتوان نوشت ولی ایرادهای فیلمنامه از یکسو و برداشت عجیب و غریب منتقدان از آن ، انگیزهی نوشتن را از آدم میگیرد و ترجیح میدهد که به همین بسنده کند. سوژه و ابژه و اومانسیم و اگزیستانسیالسم به کنار، تقابل اخلاق و بیاخلاقی، غیاب و حضور و راستی و دروغ، فرع بر تعریفکردن یک داستان ساده و بینقص است. خواندن نقدهای شمارهی اخیر ماهنامه فیلم برای من چیزی متفاوت با روند سابق نقدنویسی این نشریّه نبود. برای خواندن، فقط بخش پایانی نقد شاهرخ دولکو را به دلیل برخورد فعّالانه با داستانهای دو فیلم اخیر فرهادی، میشود توصیه کرد. ظاهراً همه- به جز جلالی فخر که دربارهی مرگ الی مردّد است- خلاف من داستان را فهمیدهاند و با پایانی که بقیّه درک کردهاند نوشتن انشاهای سوزناک دربارهی مرگ الی یا مطالب خیلی مهم فلسفی با ارجاع به آدمها و مکتبهای مهم لابد توجیه دارد که من از آن سر در نمیآورم. با فروریختن عمود اصلی خیمهی فیلم ( زنده یا مرده بودن الی)، حالا دیگر خیلی از کارها و گفتارها، بیمنطق یا ضعیف به نظر میآیند( مانند دروغ پایانی چون سپیده حتّی اگر احتمال بدهد الی زنده است و با او رودررو میشود، آن دروغ را نمیگوید) و فیلم چارچوب خودش را گم میکند و ایرادهای دیگری نیز میشود به روایت و جزئیّات دیگر گرفت که اگر کسی بخواهد، این بار به پیشنهاد من و با فرض زندهبودن الی داستان را دوباره ببینید، متوجّه آن خواهد شد. جواد طوسی هم مطلبی نوشته است که جداگانه به آن خواهم پرداخت. کنایه زدن به نقد منتقدان کار من نیست گرچه نباید اعتراضی داشت چون به نظر میآید که واقعاً همه چیزمان به همه چیزمان میآید.
در مورد تقابل نهایت و بینهایت و برداشت انسان به عنوان موجودی که لااقل یقین دارد«ابتدایی» دارد و بسیاری نیز میپندارند که «انتهایی» دارد با جهانی بیابتدا و بیانتها و معانی فلسفی نهفته در آن بسیار میتوان نوشت ولی ایرادهای فیلمنامه از یکسو و برداشت عجیب و غریب منتقدان از آن ، انگیزهی نوشتن را از آدم میگیرد و ترجیح میدهد که به همین بسنده کند. سوژه و ابژه و اومانسیم و اگزیستانسیالسم به کنار، تقابل اخلاق و بیاخلاقی، غیاب و حضور و راستی و دروغ، فرع بر تعریفکردن یک داستان ساده و بینقص است. خواندن نقدهای شمارهی اخیر ماهنامه فیلم برای من چیزی متفاوت با روند سابق نقدنویسی این نشریّه نبود. برای خواندن، فقط بخش پایانی نقد شاهرخ دولکو را به دلیل برخورد فعّالانه با داستانهای دو فیلم اخیر فرهادی، میشود توصیه کرد. ظاهراً همه- به جز جلالی فخر که دربارهی مرگ الی مردّد است- خلاف من داستان را فهمیدهاند و با پایانی که بقیّه درک کردهاند نوشتن انشاهای سوزناک دربارهی مرگ الی یا مطالب خیلی مهم فلسفی با ارجاع به آدمها و مکتبهای مهم لابد توجیه دارد که من از آن سر در نمیآورم. با فروریختن عمود اصلی خیمهی فیلم ( زنده یا مرده بودن الی)، حالا دیگر خیلی از کارها و گفتارها، بیمنطق یا ضعیف به نظر میآیند( مانند دروغ پایانی چون سپیده حتّی اگر احتمال بدهد الی زنده است و با او رودررو میشود، آن دروغ را نمیگوید) و فیلم چارچوب خودش را گم میکند و ایرادهای دیگری نیز میشود به روایت و جزئیّات دیگر گرفت که اگر کسی بخواهد، این بار به پیشنهاد من و با فرض زندهبودن الی داستان را دوباره ببینید، متوجّه آن خواهد شد. جواد طوسی هم مطلبی نوشته است که جداگانه به آن خواهم پرداخت. کنایه زدن به نقد منتقدان کار من نیست گرچه نباید اعتراضی داشت چون به نظر میآید که واقعاً همه چیزمان به همه چیزمان میآید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.