۱. به «دروغ» دستکم از دو زاویه میتوان نگریست، یکی از حیث مطابق واقع نبودن و دیگری از جهت پیامدهای ناگواری که میتواند داشته باشد. در فیلم « دربارهی الی...» پیامد ناگوار آنچنانی بر دروغها بار نمیشود مثلاً وقتی به زن خانهدار میگویند که این دو تا عروس و دامادند تا ویلای کنار ساحل را گیر بیاورند ظاهراً خیلی هم بد نمیشود یا دروغ آنان به نامزد الی که او تصادف کرده است. بزرگترین دروغ فیلم به نامزد الی در بارهی این است که او پیرامون نامزدش چیزی به آنها نگفته بود در واقع خیلی هم دروغ مفیدی است چون باعث میشود که نامزدش از او قطع امید کند و رابطهی خود و الی را تمام شده تلقّی کند. درست است که دلش شکسته ولی الی آزاد شده است و این خیلی خوب است چون عشق، یکطرفه نمیشود و سپیده در حقیقت به الی کمک کرده تا از دست نامزدش رها شود حالا زن احمد بشود یا نشود چون ادامهی این رابطه با توجّه به بیعلاقگی الی و مخالفت خانوادهاش جز دردسر نمیبود. اینها را نوشتم تا بگویم با توجّه به رویکرد فیلم نمیتوان از دروغ مصلحتی دفاع کرد، چون دروغهای فیلم بیشتر به مصلحت بودهاند خصوصاً آخرین دروغ، پس تاکید فیلم بر زشتی دروغ به مثابهی دروغ محض یا آنچه خلاف واقع است، اوج اخلاقگرایی هم هست زیرا دروغ به خودی خود و بدون هیچ ارجاع به پیامدهای آن تقبیح میشود.
۲. اصغر فرهادی در مصاحبهای از شیوهی رفتارش با کودک بازیگر فیلم چهارشنبهسوری میگفت. در فیلم اگر دقّت کرده باشید این کودک با مادرش (هدیه تهرانی) رفتاری تند و بیادبانه دارد که صرف نظر از اخلاق کودکان این دوره و زمانه، به حرفهایی برمیگردد که فرهادی و گروهش به او زده بودند. آنها به «دروغ» به او گفته بودند که در فیلم مادرت قصد دارد که پدرت را ترک کند و پیش مرد دیگری برود و کودک با دریافت بچّگانهی خود از مفهوم خیانت، برآشفته بود و رفتاری چنین عصبی با مادرش از خود نشان میداد.
در همین فیلم هدیه تهرانی را رنگ و رو رفته و آشفته میبینیم. گریم بسیار خوب میرکیانی و بازی قوی تهرانی به جای خود، ترفند اصغر فرهادی هم در این میانه بیتأثیر نبوده است. ستارگان و هنرمندان سینما کسانی هستند که دوست دارند دیده شوند مثلاً گلاب آدینه که به جشنوارهای اروپایی رفته بود به شوخی به مصاحبهگر میگفت که آنجا دچار کمبود محبّت شده بودم چون کسی مرا نمیشناخت و من عادت کرده بودم در ایران با نگاه افراد دنبال شوم. نمونهی بدش هم محمّدرضا گلزار است که از مصاحبه با گزارشگر یک نشریّه سر باز میزند به این دلیل ساده که وقتی او را دیده خیلی عادی برخورد کرده و مانند دیگران جانخورده و برق خوشحالی از دیدن یک ستاره در چشمانش دیده نشده است. حالا اگر این بیاعتنایی عمدی، زننده و از جانب کارگردان باشد، تأثیرش دو چندان میشود. اصغر فرهادی- به تشخیص خود- برای رساندن هدیه تهرانی به منتها درجهی استیصال سر صحنه به او کممحلّی میکند ؛ با دیگران گرم میگیرد امّا به «دروغ» خود را به او بیاعتنا نشان میدهد و البتّه ظاهراً غرور هدیه تهرانی اجازه نمیدهد که دلیلش را جویا شود. اینها به علاوهی مسائل حاشیهای دیگر مانند کتکخوردن از دست فرّخنژاد در فیلم (که امیدوارم با هماهنگی با کارگردان نبوده باشد) حال تهرانی را بد میکند و باعث خلق سکانسهای درخشانی مثل درد دل با خواهر در حمّام میشود. پس از اتمام فیلم آنقدر تهرانی از دست فرهادی ناراحت بود که توجیهات او در بارهی دلیل رفتارش را نمیپسندد و نمیپذیرد.
چنانکه میدانیم ترانه علیدوستی و مانی حقیقی نه در نمایش عمومی فیلم« دربارهی الی...» کنار فرهادی بودند نه در سفر برلین او را همراهی کردند و نه در مصاحبههای پس از اکران فیلم شرکت کردند یا چیزی نوشتند و اصولاً پس از اتمام فیلم خود را به طور کامل از گروه جدا کردند. حداکثر چیزی که من دستگیرم شد این بود که در اعتراض به «شرایطی سخت» که فرهادی به هنگام فیلمبرداری و برای درآمدن نقش به آنها تحمیل کرده بود، معترضانه خود را کنار کشیدهاند. همکاری حقیقی با فرهادی در فیلمنامهنویسی و همفکری در بارهی فیلمهای آیندهشان هم دیگر ادامه نخواهد یافت. این را که آن شرایط سخت چه بوده، نمیدانم ولی بر قیاس دو نمونهای که پیشتر ذکر کردم میتوان حدسهایی زد.
۳. چارلی چاپلین روابط بسیار آزادی با دختران نوجوان فیلمهای خود داشت که مانند مورد پولانسکی با فریب طرف مقابل و نوشاندن چند گیلاس شامپاین نبوده بلکه با رضایت آنان و حتّی دلبری و دسیسهچینی خود یا مادرانشان بود تا بتوانند خود را به نحوی به ابرستارهی دوران خویش وصل کنند. حالا آیا میتوان به این دلیل صداقت چاپلین را در نقد دیکتاتوری یا زشتیهای تمدّن مدرن و تبلیغ نوعدوستی زیر سؤال برد؟ این سؤال به پرسش قدیم رابطهی گفته و گوینده برمیگردد. من همیشه در چنین مواقعی بر تمایز ارزشگذاری بین گفته و گویندهاش تأکید کردهام ولی با شرط و شروطش. مثلاً برای اینکه تکرار مکرّرات نشود حساب چهار بحث را از هم جدا کردهام یکی منش و شیوهی رفتاری گوینده با ارزش نظری گفتهاش(هیدگر و تمایل او به حزب نازی و شخص هیتلر و فلسفهاش یا این اواخر اعتراف گونتر گراس یا شایعات در بارهی کوندرا و ارزش آثارشان) دوّم ارزشگذاری برای یک عمل بر اساس ارزش عملی مرتبط با آن (مثال دزدی که مال دزدی خود را انفاق میکرد) سوّم، ارزشگذاری گفتهی یک گوینده با عمل متناقض خود او ( توبهفرمایانی که توبهنمیکنند یا رطبخوردن و منع رطب نکردن پیامبر) چهارم تفاوت ارزش یک عمل از عاملی که اعمال انتقادپذیر دیگری غیر مرتبط با آن عمل دارد( درستی یا نادرستی سهمیّهبندی بنزین در دولت احمدینژاد). مورد سوّم به گمانم به کار ما بیاید در حالیکه مثال چاپلین- اگر اصلاً بتوان بین پیام فیلمهایش و شیطنتهای او رابطهای برقرار کرد- از سنخ قسم اوّل من است.
۴. حالا برمیگردیم سر بحث دروغگویی. به گمانم حالا بتوانم بپرسم که چطور با دروغگویی- و آزار دیگران و ...- میتوان فیلمی اخلاقگرایانه در بارهی دروغگویی ساخت؟ این پرسش، سؤالی استفهامی است نه انکاری. یعنی جوابی نیست که در شکل سؤالی بیان شده باشد. من فقط به سهم خود میکوشم جوابی به آن بدهم و بحث میتواند در ذهن خوانندگان ادامه یابد.
واضح است که نمیتوان با مراجعه به ذهن یا بایگانی، نام دهها کارگردان برجسته را ردیف کرد که بلاهای عجیب و غریبی به سر بازیگران خود میآوردند تا نقش خود را بهتر ایفا کنند و بعد با خونسردی جواب داد که «این مسائل امروزه دیگه حل شدهس» و اینگونه کنکاشها را وسواس بیش از حد دانست چون در جواب هم میتوان فیلم را درست با همین عناوین توصیف کرد که حالا زنی به مردی راجع به زنی که دوستش دارد، دروغکی از سرناچاری گفت؛ حالا چه شده؟ آسمان به زمین آمده؟ تازه رابطهی نیمبند آنها تمام شده که خیلی هم عالی است. فیلم در بارهی قبح دروغ به مثابهی خلاف واقع است آنهم دروغهای گفتاری کمخطر و بیشتر زیر فشار شرایط نامساعد؛ پس سازندهی آن نمیتواند برای رسیدن به هدف خود( ساختن فیلم خوب) دروغگویی را به عنوان یک روش، پیشهی خود کند. در ضمن روشن است که ارزش پیام نفی دروغگویی به جای خود باقی است ولی آنرا از این سازنده نمیتوان پذیرفت و باز بدیهی است که این نوشته در باره اعمال و گفتاری در محدودهی زمانی خاص است نه داوری در بارهی افراد؛ یعنی همینان نیز میتوانند با بازگشت به گذشته و نقد آن، راه خود را تصحیح کنند که امتیاز انسان در همین قدرتِ- به تعبیر من- ویرایش خود است.
واضح است که نمیتوان با مراجعه به ذهن یا بایگانی، نام دهها کارگردان برجسته را ردیف کرد که بلاهای عجیب و غریبی به سر بازیگران خود میآوردند تا نقش خود را بهتر ایفا کنند و بعد با خونسردی جواب داد که «این مسائل امروزه دیگه حل شدهس» و اینگونه کنکاشها را وسواس بیش از حد دانست چون در جواب هم میتوان فیلم را درست با همین عناوین توصیف کرد که حالا زنی به مردی راجع به زنی که دوستش دارد، دروغکی از سرناچاری گفت؛ حالا چه شده؟ آسمان به زمین آمده؟ تازه رابطهی نیمبند آنها تمام شده که خیلی هم عالی است. فیلم در بارهی قبح دروغ به مثابهی خلاف واقع است آنهم دروغهای گفتاری کمخطر و بیشتر زیر فشار شرایط نامساعد؛ پس سازندهی آن نمیتواند برای رسیدن به هدف خود( ساختن فیلم خوب) دروغگویی را به عنوان یک روش، پیشهی خود کند. در ضمن روشن است که ارزش پیام نفی دروغگویی به جای خود باقی است ولی آنرا از این سازنده نمیتوان پذیرفت و باز بدیهی است که این نوشته در باره اعمال و گفتاری در محدودهی زمانی خاص است نه داوری در بارهی افراد؛ یعنی همینان نیز میتوانند با بازگشت به گذشته و نقد آن، راه خود را تصحیح کنند که امتیاز انسان در همین قدرتِ- به تعبیر من- ویرایش خود است.
برخی ایماهای مرتبط:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.