هفتهنامه «موج اندیشه» گفتوگویی منتشرنشده از کردان را در اوّلین شمارهاش آورده است که بیگمان هنوز بخشهایی دارد که نشرپذیر نیست و با خواندن آن متوجّه میشوید. این مصاحبه پر از نکتههاییست که اگر میخواستم به آنها فقط اشارهای بکنم، مثنوی هفتاد من میشد. بنابراین تنها چکیدهای کوتاه از آن را میگذارم. توجّه دوستان را به روابط پشت پرده و «کاملاً انسانی» قدرت در ایران، لحن نقل قولها، نقش افراد و تفاوت برون و درون آنها جلب میکنم. کردان البتّه اینجا هم راست و دروغ را به هم آمیخته که با مطالعهی نوشته درمییابید ولی اگر برخی مطالب پایانی این نوشته حتّی رنگی از حقیقت داشته باشد، باید فاتحهی سیاست ایران را خواند. در پایان فراموش نکنیم که اینها اعترافها، گلهها، تهدیدها، راستها، دروغها و بلوفهای مردی است که زمانی در میان ما بود و حالا نیست.
«... نمی دانم روز سوم خرداد بود یا چهار خرداد رفتم اتاق آقای لاریجانی، خیلی گرفته بودند و رنگ به چهرهی ایشان نبود و بسیار ناراحت بودند. من هرقدر با ایشان شوخی کردم، از این حالت درنیامد. حدود یک ساعتی طول کشید، ایشان کپ کرده بودند و از آن حالت درنمیآمدند، میگفتند ما دیگر رادیو تلویزیون را نمیتوانیم اداره کنیم، چون دوم خردادیها همه منابع مالی، تجهیزات و سایر نیازهای ما را میبندند و ما نمیتوانیم کار کنیم. من به ایشان گفتم ببینید آقای لاریجانی شما در زمانی که وزیر ارشاد بودید و یکی دو سال اول صداوسیما سوگلی رهبری بودید و به این دلیل همه نهادها و وزارتخانهها با ما همکاری میکردند و هنر پیشبرد کارها از ما نبود و الان که دچار بحران شدهایم، باید مدیریت خودمان را در جامعه اثبات کنیم. من به ایشان گفتم دو کار مهم را من به شما قول میدهم که به نحو احسن برایتان انجام دهم. یکی اینکه تامین منابع مالی سازمان را به عهده میگیرم که شما ازش نگرانی؛ دوّم اینکه امثال مجاهدین انقلاب و جریانات ضدنظام نتوانند در سازمان اختلال و اغتشاش کنند و همکاران ما در صداوسیما را جذب کنند که ایشان در جواب گفتند که چرند نگو، شدنی نیست و نمیشود. من گفتم آقای لاریجانی استعفا فایده ندارد و الآن وقت کار است و بالاخره ایشان را راضی کردم تا من طرح اقتصادی خود را بنویسم و ایشان ملاحظه کنند که میشود اجرا کرد یا نه و با هزار زحمت ما به ایشان روحیه دادیم و ایشان را از آشفتگی خارج کردیم.
دوم خردادیها بعد از این که نفوذشان در بدنه صداوسیما جواب نداد، آمدند و بحث تحقیق و تفحص از صداوسیما را در مجلس ششم مطرح و تصویب کردند تا بتوانند موتور صداوسیما را در دفاع از ارزشها کند کنند. آقای لاریجانی من را صدا زد و گفت مسئولیت تحقیق و تفحص مجلس با تو، من گفتم که این کار از لحاظ قانونی، کار آقای ضرغامی که معاون پارلمانی سازمان هستند میباشد و ممکن است آقای ضرغامی ناراحت شوند، ولی آقای لاریجانی گفت که موضوع حسّاس است. ضرغامی نمیتواند و مسئولیت را به من سپردند. آقای لاریجانی صراحتاً میگفت آقای ضرغامی بیعرضه است، لیبرال است و اگر مقابل کمیته تحقیق و تفحّص باشد، میرود با آنها میسازد و ما دچار مشکل میشویم.
در زمان انتخابات ۸۴ من با وجود رفاقت با آقای احمدینژاد از آقای لاریجانی دفاع کردم. خیلی از کارهای ستاد آقای لاریجانی به عهده من بود، ولی در عین حال از نوع تبلیغات آقای احمدینژاد به خاطر زندهکردن زبان انقلاب خیلی تقدیر کردم. آن زمان میگفتم که اصلا مهم نیست آقای احمدینژاد پیروز شود یا نشود، مهم برای من زندهکردن شعارهای انقلاب بود در آن ایام. بعد از رأیآوردن آقای احمدینژاد طبیعی بود از ما که جزو رفقایش بودیم و از ما توقع کمک داشت و کمکش نکرده بودیم، استفاده نکنند.
ما در زمان دوّم خرداد حدود سه، چهار سال جلساتی داشتیم شش، هفت نفره که در آن فعالیّتهای براندازانه علیه جمهوری اسلامی را رصد میکردیم و نقاط ضعف گروههای برانداز را شناسایی و برای جلوگیری از اقدامات آنها برنامهریزی میکردیم که یکی از اعضای آن آقای احمدینژاد بود و یکی دیگر از کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال۸۴ نیز عضو آن بود. از ثمرات آن جلسه این بود که به این نتیجه رسیده بودیم که در انتخابات نهم ریاست جمهوری گفتمانی جواب میدهد که در آن با مردم بر اساس آموزههای دینی صحبت شود.که آقای احمدی نژاد به آن عمل کرد.
ابتدای کار جناب آقای احمدینژاد، در دو جلسه با من صحبت کرد، که شما برای وزارت کشور بیایید. من جلسه اول تلاش کردم که نپذیرم، اشخاص زیادی را هم من به ایشان معرفی کردم که فلانی هست، فلانی هست، استدلال من هم استدلال درستی بود، من به ایشان عرض کردم شما به هر حال اصرار کردید که من به نفت بروم. من الان به شریان نفت مسلط شدهام، به منابع انسانی، به تولید، به فروش و به خریدش مسلط شدهام. و الان یک نفتی درست حسابی شدم که زیر بار نرفتند و جلسه را تجدید کردیم. در جلسه بعدی من دیگر مخالفتی نکردم، اما دو نکته مطرح کردم. یکی اینکه نظر حضرت آقا باید با رضایت کامل گرفته بشود، نه اینکه یک جوری برنامهریزی بشود که آقا بگویند باشه، یکی هم من باید استخاره کنم. ایشان اولی را گفتند که حتماً من این کار را می کنم؛ دوّمی کمی سختشان بود. حضرت آقای بهجت مشهد بودند و من زنگ زدم ایشان استخاره بگیرند. من که نگفتم برای چه منتها ایشان استخاره گرفتند فرمودند برای کشور خوب است.
بعد هم آقای احمدینژاد به من گفتند شما بروید با آقای لاریجانی صحبت کنید که ایشان اوّل با آقا مطرح کنند. رفتم آن جا به آقای لاریجانی گفتم آقای احمدی نژاد یک چنین پیغامی دادهاند، آقای لاریجانی گفتند: من پیگیری میکنم. آقای لاریجانی رفت خدمت حضرت آقا، چیزی که بعد خودش برای من نقل کرد، ایشان از پیش آقا برگشت و فوری با من تماس گرفت که یک مسئلهای هست و بیا این جا باهات صحبت دارم. لاریجانی گفت من خدمت آقا رسیدم و فقط از باب خبر طرح کردم که آقای احمدینژاد قصد دارد آقای کردان را به عنوان وزیر کشور معرفی کند.: یکی دو دقیقه که گذشت آقا فرمودند: خوب اینکه دوست جون در جونی توست دیگر، یک مقدار بیشتر معرفی بکن. آقای لاریجانی به من گفت: من هفت ،هشت دقیقه در اوصاف و خوبیهای شما خدمت آقا صحبت کردم و حتّی یک حرف بدی هم زدم. آقا سؤال کردند که آقای کردان در مقابل فلان وزیر دولت نهم چگونه است؟ و من گفتم: بوعلی سینا در مقابل گاو؛ که آقا مکدّر شدند. علی لاریجانی قرآن گذاشت جلو من و گفت: آقا چند نکته را هم گفتند که شما در وزارت کشور باید رعایت بکنی. من پرسیدم قرآن چرا می گذاری؟ که گفت نه باشد؛ و من تا مدتی که در وزارت کشور بودم تمام آن نکات را رعایت کردم. چون فرض را گذاشتم که حرف آقاست و به لحاظ شرعی مکلف هستم که اجرا کنم. من معرفی شدم. تقریباً بیست و هفت روز قبل از اینکه من معرفی بشوم، مسئله وزارت کشوری ما بسته و تمام شده بود.
مهم ترین مشکل آقای توکلی هم در رفتن من به وزارت نفت دولت نهم این بود که آقای رئیس جمهور چرا به شما اعتماد کرد؟ یعنی چرا شما با احمدینژاد که با ما نیست یکی شدی؟ و در قضیه وزارت کشور هم یکی از سؤالهای اساسی آقای توکلی این بود که علت اعتماد آقای رئیسجمهور به شما چیست؟ من در هر دو جلسه به ایشان عرض کردم اولاً این سوال را شما باید از ایشون بپرسید، نه از من. من همان کردان سی سال پیشم، آقای رئیس جمهور استنباطش این بود که من می توانم آن شعارها و اهدافش را محقق بکنم و من با آرمانها و رفتارها و سلوک شخص خود ایشان، فاصله چندانی ندارم.علت اینکه آقای توکلی از من سوال میکرد چرا آقای احمدینژاد به شما اعتماد کرد این بود که احساس میکرد ما مبانیمان به شدت به هم نزدیک شده است. اصرار خیلی زیاد داشتند که شما انصراف بدهید و دلیلهای مختلفی هم میآوردند که آبروریزی میکنیم، برخورد میشود... آقای توکلی البته در موضع رهبری حرف می زد، آقای زاکانی و آقای نادران در موضع دادستان. آخر جلسه گفتم: ببیند آقایان، قربون شکلتون من انصراف بده نیستم.اینها تهدید میکردند که آبرویت را میبریم، نه تنها نمیگذاریم وزیر شوی، آبرویت را هم میبریم.
اینها یک نامهای تهیه کردند برای آقای رئیس جمهور، یک نامه هم دادند خدمت آقا. آقای احمدینژاد میگوید: ما اصلاً زیر بار چنین درخواستی نمیرویم و صبح فردا میآییم مجلس، یا رای می آوریم یا نمیآوریم. آقا هم که نامه بهشان رسیده بود فرموده بودند اینها وارد حوزهی خلاف شرع شدهاند و دستور داده بودند اینها را بخواهید و به اینها تذکر بدهید. که خواستند و تذکر هم دادند. در حالی که تا چند سال قبل آقای توکلی هر کاری شروع میکرد من رو دعوت میکرد. همین روزنامهی فردا را که راه انداخته بود یکی از کسانی که برای شورای سیاستگذاری دعوت کرده بود، من بودم. و تا زمانی که روزنامه را درمیآورد من میرفتم آن جا و نظر میدادم که روزنامه چگونه در بیاید و چگونه در نیاید و چگونه عمل بشود. آقای جاسبی با من رفاقت نزدیکی داشت. ولی چون در انتخابات سال هشتاد من به آقای توکلی رای دادم از من به شدت آزرده شد. من با آقای جاسبی رفیق بودم ولی به لحاظ مواضع- مواضع اون روز مجموعه حزباللهیها این بود که به احمد توکلی باید رأی داد- من به آقای جاسبی رای ندادم روز رای اعتماد من آمدم مجلس، برآوردم این بود که صد وهشتاد تا صد و نود رأی دارم. اینها نتیجه تلاششان این شد که ده بیست تا توانستند رأی ما را کم کنند با همه این داستانها که سر هم کردند، خوب من رأی آوردم و رفتم وزارت کشور.
...بعد این بحث مدرک را مطرح کردند اصلاً برای من هیچ شبههای وجود نداشت که مدرک درست نیست، نادرسته. بعد اینکه ضمناً دکترای افتخاری ارزش استخدامی که مطلقاً ندارد. ارزشش، ارزش علمی است. خوب من وقتی این مدرک دکترای افتخاری را گرفتم، دادم به این آقای جاسبی گفتم: آقای جاسبی، تو که مثلاً اینکاره هستی، این چیه؟ گفت: این دکتراست. از الان به بعد به شما میشود گفت دکتر. یک نامه هم نوشتیم درخواست عضویت هیئت علمی کردیم. مسیر قانونی اختبار و گزینش را طی کردیم، شدیم عضو هیئت علمی. تدریس هم که من در دانشکده کردم. الان دانشجویان من هستند. ساعت هفت صبح کلاس میگذاشتند برای من بعضی موقع زمستان. اگر کلاس من بود پانزده شانزده نفر بود، سی و سه چهار نفر میآمدند سر کلاس می نشستند. به من اعلام کردند نمایندگی آکسفورد در ایران اعلام کرده اگر شما یک مقالهای بدهید درباره حقوق، ما می توانیم این رساله را ببریم در دانشگاه آکسفورد، رساله پذیرفته بشود، دکترای افتخاری میدهند. من هم رسالهای نوشتم در تفاوت حقوق والدین و کودکان در اسلام و غرب. خیلی هم کار کردم. شاید حدود هفتصد تفاوت پیدا کردم که اسلام برتری دارد و غرب این چیزها را ندارد. وقتی دکترا را آوردند به ما دادند، طرف گفت: این عین همان دکترایی است که به این جوان عزیز ما آقای طباطبایی داده بودند.
من رفتم دیدن آقای جاسبی. گفت: من هیچ کاری نمی توانم بکنم. دو سه بار هم تلفنی زنگ زد به من عذرخواهی کرد که اینها من را تحت فشار می گذارند و من نمیتوانم. راجع به عضویت هیئت علمی من هم به من زنگ زد، که آقا، هر کاری آنها کرده اند مفت شصتشان. من خواهش می کنم فردا که داری می روی دفاع کنی، حیثیت دانشگاه آزاد را نبر. گفتم: آقای جاسبی ما بعد از سی سال گدایی شب جمعه را بلدیم. من رفتم آن جا و هیچ چیز راجع به عضویت هیئت علمی نگفتم. الان هم هر دانشگاهی از من دعوت بکند میروم برای تدریس، چون صلاحیت علمی دارم.از میان استیضاحکنندگان، حقوقیهایشان بیایند با هم یک اختبار کنیم ببینیم سواد کی بیشتر است سواد کی کمتر. ظاهراً هم در تمام دنیا هم مرسوم است که آدم ملّا را می برند سر کلاس، استاد دانشگاه می کنند. در کل جهان این شکلی است. لزوماً همه جا این جور نیست که طرف مدرک تحصیلی بالایی نیاز داشته باشد برای تدریس و همین که دانش کافی داشته باشد، کافی است.من هم چند دوره در دانشگاه آزاد لیسانس تدریس کردم، چند دوره هم استاد راهنما و اینها بودهام. کاری ندارد دانشجوها بودند دیگر. بروند بپرسند، از یک دانشجوی سوسول حرفهای و یک دانشجوی حزباللهی. بروند بپرسند که کلاس پرطرفدار دانشگاه کلاس کی بود. کدام کلاس بود که همیشه جمعیتش بیشتر از دانشجوهای خود کلاس بود.
و امّا آقای بیژن نوباوه وطن که پرونده پرسنلیش موجود است. ایشون مطلقاً سابقه جانبازی ندارد! حتی در لیست ایثارگران سازمان صداوسیما هم نیست. جانبازی که هیچ آقای نوباوه در زمان خبرنگاری در نیویورک طبق ضوابط باید ماهی حداکثر هزار و پانصد دلار بابت حقوق برداشت می کرد که ـ آقای نوباوه پشت سرهم سه هزار دلار برداشت کردند. برخلاف قانون هم آن جا شروع کرد به درس خواندن، دو سه تا موضوع دیگر هم راجع به ایشون مطرح بود که حفظ الغیب می کنم. خوب مأموریتش تمام شد آمد ایران، معاون امور بینالملل که مرحوم آقای هنردوست بودند، هزینههایش را تأیید نکردند. معاون سیاسی که برای خبرنگاری و دفاتر خبری و برای معاونت سیاسی کار میکنند که آقای دکتر رحمانی رئیس دیوان محاسبات است نیز هزینههاش را تأیید نکرد. این را فرستادند در حوزهی ما. ایشون بیش از یک ماه، با رئیس دفتر من آقای ربیعی و بازرس ویژه من آقای عقیقی به بحث و گفتوگو نشست که مسئلهاش را یک جوری حل بکند. خوب عملاً خلاف شرع، ماهانه هزار و پانصد دلار در ایامی که در نیویورک حضور داشت، برداشت کرده بود
من به لحاظ شخصیتی اصلا خودم را با شهید بهشتی مقایسه نمی کنم، اصلا انگشت کوچک شهید بهشتی هم نیستم. ولی در مقام مقایسه مظلومیت من حتما مظلومترم. برای اینکه شهید بهشتی را بنیصدر ، یاران بنیصدر و بعضی از روحانیون که آن موقع بنیصدر را صالح میدانستند میکوبیدند و منافقین و گروهکهای سیاسی. امّا بنده را دوستان بسیار نزدیکم و آقای لاریجانی. یکی از فشارهایی که روی آقای احمدینژاد بود این بود که می گفتند کلاه سرت رفت ، لاریجانی موفق شد وزیر کشور خودش را بهت قالب کند. خوب آقایان کارخودشان را انجام دادند. خداوند توفیق داد من به حج مشرف شدم و همه آقایان را عفو کردم ، همه را به جز دو آخوند که بنا دارم علیه آن ها در دادگاه ویژه روحانیت شکایت کنم .آقای فاکر و آقای اکرمی. به هر حال ما احتمالا گندم هم خوردیم از بهشت رانده شدیم دیگر، وقتی که نامه را به آقای رئیسجمهور نوشتیم، به آقای رئیس مجلس ننوشتیم. این یک نوع گندم خوردن بود دیگر، از بهشت رانده شدیم .آقای لاریجانی به معاونین من گفت با تمام تلاشی که من کردم که ایشان رای نیاورد،اگر روز استیضاح باز ببینم که ایشان شرایطی پیش بیاورد که رای بیاورد، خودم علیهاش نطق میکنم. این رو به معاونین من گفت.
من هم دو تا نطق با خودم برده بودم. یک نطق حاکی از صد و بیست پرونده با مستندات قوی علیه نمایندگان مجلس، یک نطق دیگر هم بردیم که یک نطق بود با احترامات فائقه، با رعایت حقوق کل جمهوری اسلامی. برای من مثل روز روشن است که من از طریق مجلس شورای اسلامی استیضاح نشدم. من استیضاح شخص آقای لاریجانی شدم و رعبی که ایشان در مجلس ایجاد کرد. حالا (البته من بخشیدم، خدا میبخشد یا نه من نمیدانم) برای اینکه من خدماتی که برای ارتقای آقای لاریجانی در تمام مراحل، چه در زمانی که در صدا و سیما بود، چه آن فاصلهای که از صداوسیما رفته بود بیرون و نزدیکترین دوستانش بهش پشت کرده بودند و چه در ایّامی که کاندیدا شد، واقعاً چشمگیر و فراوان بوده است.
من هرچه بضاعت داشتم به ایشان کمک کردم. برای انتخابات قم. بعد برای ریاست مجلس. من هرچه بضاعت داشتم به ایشان کمک کردم. این را من از قول آقای بوربور نقل میکنم و درست و غلطش به پای آقای بوربور. آقای بوربور میرود با آقای حداد صحبت میکند که شما چرا اینقدر علیه آقای کردان کار میکنید؟ آقای حداد میگوید آقای لاریجانی قدرت نداشت از آن بالا من را بکشد پایین، آقای کردان بود که من را کشید پایین. شما حالا میخواهی این موضعگیری را علیه آقای کردان نکنیم؟ منظورش کمکهای فکری بود که من میدادم. همین که کمک کنیم، تصمیم بگیرد که تهران نیاید. گفتیم شما تهران بیایی، سوراخ سوراخت میکنند و قبول کرد.
چیزی که این ماجرا برای من داشت و بسیار ارزشمند بود، رابطه من را با خدای من تصحیح کرد. یعنی اگر یک ته آلودگیهایی از شرک در وجود من بود، به لحاظ ارتباطات تشکیلاتی و کارهای پشت صحنه. همون که آقای دکتر احمدینژاد برگشت در مصاحبه گفت که چه شده است که ایشان که در سریترین جلسات شما که تعداد افراد آن سه، چهار، پنج نفر بود. جزو نفرات اصلی و تیم اصلی شما برای اداره سیستمتان بود، امروز اینطور شده است. این را توضیح بدهید. شاید یک شرک خفی در من وجود داشت، به دلیل اینکه من، مثلا بخشی از اتاق فکر یک جریان فکری در کشور بودم. این حضور من در این اتاق فکر و اموراتی که طراحی میکردیم، بعد منجر به نتیجه میشد. شاید برای من کبر میآورد و این شرک بود. این ماجرا سبب شد که من، احساس کنم که هیچی نیستم. یک بنده ساده خدام و همه اراده دست اوست. نکته دوم، نگاه حزبی و تشکیلاتی خیلی به من قالب بود. یعنی اگر تصمیمی را تشکیلات میگرفت، منظور همین تشکیلات رسمی کشور است که یک عده اسمش را گذاشتند راست، ولو اینکه من با آن تصمیم مخالف بودم، میرفتم بهعنوان مدافع تلاش میکردم که آن تصمیم در کشور جا بیفتد.این ماجرا سبب شد که احساس کنم که آن حزبی که خدا گفت حزبا... باید به آن پیوست.
ایجاد مسألهی من مربوط به انگلیسیهاست، شک ندارم. چون وقتی من به حوزه نفت رفتم به این نتیجه رسیدم که پایتخت انرژی و نفت ایران پنجاه درصدش تهران است و پنجاه درصدش هنوز لندن است. در نتیجه مقابل این ایستادم و تا جایی که توانستم علیه این موضوع کار کردم. استیضاح من مال نفت است و خیلی به وزارت کشور ربط ندارد. استیضاح من کامل دست انگلیسیهاست. من اگر میخواستم این را بگویم، روز استیضاح پرونده کثافتکاری صد و بیست تن از نمایندگان را آن روز رو میکردم و سقف مجلس را میآوردم پایین. من مثل بقیّه وزرا نیستم که سابقه سیاسی و اطّلاعاتی نداشته باشم. من بیش از وزیر اطّلاعات از روز اوّل تا حالا اطّلاعات مملکت دستم است و هیچ چیزی ندارند که از من رو کنند. درباره انحراف مالی، سیاسی، اخلاقی یا مثلاً بگویند بچّههایش لاابالی هستند. چند تا از مدیران کشور را سراغ دارید که بچّههایشان سالم باشند؟ من میگویم ده درصد... طبق قانون اساسی مجلس قابل منحل شدن نیست، اگر من آن صد و بیست پرونده را رو میکردم، یک مجلسی باقی میماند بدون هیچگونه قدرت و مشروعیّت. بعد لازم نبود دوستان اصلاحات تلاش کنند برای رأی آوردن؛ اگر حرفهای من را در جامعه منتشر و تبلیغ میکردند قدرت را دوباره به دست میآوردند...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.