سه نکته و سه هشدار
۱- محسن کدیور در سخنانی گفت که شعار مردم «هم غزّه، هم لبنان ...» بوده است که بعد آنرا تصحیح کرد. دربارهی سخنان ایشان سه موضوع به نظر میرسد:
الف. بیان خواسته به جای واقعیّت. به سه مثال زیر توجّه کنید:
یک: مردم ایران طرفدار ولایت فقیه هستند.
دو: جنبش سبز غیرمذهبی است.
سه: مردم به خاطر نفی حاکمان به موسوی رأی دادند.
دو: جنبش سبز غیرمذهبی است.
سه: مردم به خاطر نفی حاکمان به موسوی رأی دادند.
در نبود آمار دقیق و صحیح تمام ادّعاهای فوق مصادره به مطلوبند و اگر به عنوان یکی از مفروضات، پایهی نوشتن مقاله یا مقدّمهی استدلالی شوند، ره به نتیجهای نادرست میبرند. این سه گفته از اشخاص متفاوت با گرایشهای سیاسی گوناگون است ولی از یک روش فکری پیروی میکنند.
ب. ویرایش خویش. صرف تصحیح خود بسیار خوب است، علیرغم اینکه شاید خارج از ایران به نظر عادی بیاید، امّا ما از متفکّران و اهل سیاست خود چنین چیزی را کمتر سراغ داریم که پس از بیان گفتهای آنرا اصلاح کنند. کسی به هنگام عذرخواهی پاپ به خاطر رسواییهای کشیشان نوشت که متوجّهید او چه کار بزرگی کرده است؟ اشارهی او به سیاستمداران و بزرگان ایرانیست که اصولاً اهل تصحیح خود یا پوزشخواهی بابت کار خود نیستند. علی مطهّری نیز در نوشتهاش به خاطر آن چند کلمه در خور ستایش است، خود موضوع اهمیّتی نداشت ولی باور کنیم که در ایران کسی به خاطر امری هرچند کوچک حاضر به چنین کاری نیست و اصل کار در شایان تقدیر است، از هرکس که باشد.
ج- کدیور با برخوردی مواجه شد که هم او و هم دیگران را متوجّه میکند که فضای مجازی چه فضای عصبی و یکسویهای دارد. نقد دستکم دو شرط دارد یکی اخلاق و دیگری منطق. از رعایت دوّمی من مدّتهاست ناامید شدهام ولی رعایت اخلاق بسیار لازم و ضروریست. در بازخوانی منشور موسوی همهی توجّهات به سوی شرط دیانت رفت امّا نکات مهم دیگری نیز در کار بود، مثلاً دعوت او به پرهیز از توهین و خشونت و کینهتوزی چرا از نظرها دور ماند؟ چنین کاری اگر او هم نمیگفت، باز شرط عقل بود. هشدار اوّل این است که فضای مجازی به دلیل مسدود بودن دیگر راههای کسب اطّلاعاتی اهمیّتی بیش از ظرفیّت خود یافته است؛ گرچه به میدان آمدن سایتهایی مانند جرس و چند سایت داخل ایران توانسته تا حدودی اعتدال را به وب معترض تزریق کند ولی جماعت پرخاشجو، بیاخلاق و توهینگری هستند که درست به شیوهی حکومتیان ایران با کمترین چیزی که نپسندند برخورد میکنند. سران سبز به خصوص موسوی دربارهی وب بسیار گفته است امّا آسیبشناسی نکردن این جماعت که با عافیتطلبی برخی و بیتفاوتی بعضی اهل مدارا شدّت یافته است، به شدّت وجههی جنبش سبز را تهدید میکند، من پیش از این نیز اخطار داده بودم و پس از این نیز به موقع ضرورت صریحتر از این خواهم نوشت.
۲- سخنان مهاجرانی- مانند سه نمونهی بالا- بیان واقعیّت نبود، یعنی نمیگفت که جنبش سبز به دنبال ولایت فقیه و امام هستند بلکه جنبش سبز را چنین میخواند و میخواست. نوشتهای در دفاع از ایشان در جرس منتشر شد که بر ابهام ماجرا افزود. بیان اینکه موسوی، کروبی، مهاجرانی و دیگران همراهان جنبش هستند و هرکس میتواند نظر خود را بیان کند به تغافل بیشتر شبیه است. موسوی کسی است که حقّ او خورده شده و صدای اوّل اعتراض در ایران بوده است، اینکه وی فروتنانه خود را همراه جنبش بخواند دلیل نمیشود که دیگران بگویند ما هم کنار او و لابد مثل او. این چیزیست که دانستن آن نیاز به هوش و درایت زیادی ندارد. چنین اشتباهی را اکبر اعلمی نیز در برخی نوشتههایش کرد که از آنها چنین برداشت میشد که در هنگامهی حرکت اعتراضی مردم کسانی میگویند اگر فلانی هست ما هم هستیم و اصلاً او این مدّت کجا بوده و ...الخ که بازخورد بسیار نامناسبی داشت.
سخنان عطاءالله مهاجرانی هر چهار نفری را که با وی بیانیّه مشترک داده بودند به علاوهی دو نفر دیگری که با وی در آن جلسه حضور داشتند نیز از جنبش بیرون میکرد و سؤال اینجاست که پس چه کسی باقی میماند؟ موسوی درست یا غلط به خود این جرأت را داده است که در منشور خود حدود جنبش سبز را مشخّص کند، به جای نظر دادنهای شخصی چرا منشور وی را نقد نمیکنیم؟ بعضی با بازخوانی منشور از برخی عبارات وی تعجّب کردند که یا ناشی از میل به ندیدن برخی عبارات در بیانیّهی او بود یا عادت کردن به خبرگیری از سایتهای جمعآوری لینک و خواندن دو سه سطر خلاصهی مطلب گزینششده که باعث شده که ما سرسری اخبار را دوره کنیم بی آنکه محتوای دقیق آنرا بدانیم. مخالفت با میرحسین موسوی از آنجا که فعلاً صرف ندارد در پرانتز گذاشته میشود پس ما خود را سبز مینامیم ولی به بسیاری از سخنان وی – و البتّه کروبی- بیاعتنا میمانیم. در اینجا یاد سخنان زیباکلام میافتم که گفته بود بسیاری مدّعیان جنبش سبز هیچ موافقتی با موسوی و همفکران او ندارند. این هم دوّمین اخطار این است که کسانی عملاً هوس کنند ساز خود را بزنند، نقد نظری به جای خود، همراهی عملی لازم و ضروریست و درست به همین دلیل من در بیست و دو بهمن و بیست و پنج خرداد از لزوم موافقت با سران سبز و شرکت نکردن در راهپیمایی گفتم. کسانی خلاف آن عمل کردند و در بهمن ماه نتیجهاش را دیدند امّا درس نگرفتند. برخی نیز کمترین موافقت با عقاید سران سبز ندارند ولی برای جنبش سبز تعیین تکلیف میکنند. تشتّت عملی هشدار دوّم است که سران سبز باید به هوش باشند، کسانی آنرا باب نکنند. همراه کردن هفتاد میلیون ایرانی- با اعلام پایبندی خود به شعار ایران برای همهی ایرانیان از جمله خارجنشینان- به وضوح به ایرانیان داخل اشاره دارد به خصوص طرفداران حاکمیّت. وقتی موسوی- به درستی- از همراه کردن مخالفان میگوید به طریق اولی منظور کسانیست که دل در گرو حاکمیّت دارند و به اشتباه فکر میکنند که اینان نمایندگان اسلام هستند. آگاه کردن چند میلیون نفری که در انتخابات به احمدینژاد رأی دادند واجبتر است یا به دست آوردن دل فلان فیلمفارسیساز یا سلطنتطلب؟ نعل وارونه زدن عدّهای در کمین جنبش سبز است ، از ما هشدار دادن، از سران سبز به هوش بودن و واکنش نشان دادن.
۳- حاشیهای بر ایمای قبل پیرامون منشور موسوی
پس از سخنان مهاجرانی و نقدهای عموماً نامستدل بر سخنان وی، چاره را در این دیدم که منشور را به یاد همگان بیاورم. پیش از آن من تلاش نکرده بودم که نظر خودم را در بارهی جنبش سبز بیان کنم و آن نوشته هم نظر شخصی من نبود بلکه برداشت من از سخنان مهمترین چهرهی سیاسی معترض یک سال اخیر ایران بود. پیش از این مثلاً من اینجادر بررسی قانون اساسی حقوقدانان سبز که سکولار بودند، آنان را سبز خواندم و اشکالی هم در آن ندیدم. امّا پس از آنکه کار آنها را دنبال کردم و دیدم که در ویرایش قانون اساسی خود سلطنت مشروطه را هم به عنوان یکی از گزینههای آینده در نظر گرفتهاند، از دنبال کردن کار آنان منصرف شدم. حرکت صحیح در ایران به سوی جمهوریّت بیشتر و نقش تام و تمام مردم و در تعیین سرنوشت خود است و نقش دین در ساختار سیاسی آینده و میزان آنرا یک همهپرسی میتواند معلوم کند نه مقالههای ادّعاوار دنیای مجازی. همانقدر که حضور فقیهی ناپاسخگو در یک ساختار سیاسی مردمسالار نابجاست، سلطنت یک فرد به صرف داشتن ارتباط خانوادگی نیز مضحک است؛ بماند که این شیوهی حکومت سی سال پیش پس از سالها امتحان تلخ و زیانبار کنار گذاشته شد. احساس کردم که حقوقدانان سبز راه نادرستی در پیش گرفتهاند و کارشان را دنبال نکردم. همین موضوع در نقد مقالهی قوچانی هم بود که از کسی نام آورد که علیرغم داشتن باورهای متجدّدنما، طرفدار نظامی عقبمانده به نام سلطنت- گیرم با قید مشروطه- است و اعتراض کردم و هنوز هم بر همان نظرم گرچه ظاهراً نظرات چنین کسی محلّی از اعراب ندارد مگر در سایتهای نازل جمعآوری لینک یا سرمقالهی مهرنامه.
اگر رنگ سبز را در نظر نگیریم، وجود گرایشهای مختلف در بین معترضان نظام فعلی عادیست ولی چرا یک رنگ باعث این همه جنجال شده است؟ به یک دلیل واضح و آن هم این است که این رنگ به خودی خود هویّت آشکاری ندارد پس میتوان آنچه میخواهیم بر آن بار کنیم. وقتی میگوییم جمهوریخواه یا مشروطهخواه یا ولایتمدار یا جز آن، تعریف آشکار است و نمیتوان چیزی را به جای دیگری جا زد ولی سبز به خودی خود دالّ بر مفومی خاص نیست پس بهترین فرصت است که بگوییم سبزها این هستند و آن هستند. جالب اینجاست تمام کسانی که هویّت سبزها را بیان میکنند «تصادفاً» به این نتیجه میرسند که جنبش سبز همان چیزی را میخواهد که آنان میخواهند! این نوع بهرهبرداری سیاسی خاصّه از سوی کسانی که سالها در حاشیه بودند یک نام بیشتر ندارد که حدس زدن آنرا به عهدهی ایماخوانان میگذارم. موسوی در بیانیّههای گذشتهاش با تعابیر تندی از آنان یاد کرده است که من به دلایلی نیاز ندیدم که آنرا مکرّر کنم امّا هشدار سوّم به سران سبز دربارهی کسانی است که میخواهند از آب گلآلود ماهی بگیرند که البتّه موفّق نخواهند شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.