دیباچه: عیسی مسیح با جمعی از حواریان از خرابهای گذشتند- بنا به نقلهای مختلف- یک جذامی یا سگی پیر و زشت دیدند. حواریان چهره در هم کشیدند امّا عیسای ناصری گفت: ولی دندانهای سپید و زیبایی داشت.
موج بحث خلط انگیزه و انگیخته به اکبر گنجی رسید و او هم به شیوهی خود در بحث شرکت کرد. جای شکرش باقی است که هم این موضوع را در عرصهی معرفت پذیرفته و هم به خاطر یک اختلاف نظر کوچک، کل دستگاه منطق را ناکامل نپنداشته است. خیلی گذرا سه نکته را دربارهی سخنان او میگویم:
۱- کلّ توجیه روابودن دخالت دادن انگیزهها در عرصهی سیاست – مانند دیگر کسانی که در این مدّت از آن دفاع کردند- بر اساس خطای منطقی «سنّتگرایی» است؛ یعنی در پاسخ پرسش از درستی یا نادرستی یک موضوع بگوییم: تا بوده چنین بوده، پیشینیان ما چنین میکردند، رسم رایج همین است، من عادت دارم چنین کنم و مانند آن. به مثالها توجّه کنید:
عجب اینکه او از ابتدا خلاف مدّعای خود مثال میآورد مثلاً وقتی ترور بن لادن یا انتقاد از آن را برای کسب آرا اخلاقاً ناموجّه میخواند، این دلیلی به نفع انگیزهیابی است یا به ضرر آن؟ پس از آوردن مثالهایی چند از نیّتخوانی ادّعاهای اخیر احمدینژاد میگوید که هر حزبی نیّت گروه مقابل را بد و پلید و نیّات خود را خوب و مفید میخواند و این عملی «رایج، جاافتاده و سنّتی پایدار» است.( مغالطهی فوق)
بر خلاف نظر نویسنده اعمال سیاسی، ابتنای درست یا نادرست انان بر اطّلاعات و به کارگیری وسیلهی درست یا نادرست همه ارزیابیپذیر هستند و میتوانند بدون توجّه به نیّات افراد سنجیده شوند. مخالفت با تفکیک جنسیّتی از هر کسی باشد خوب است و موافقت با حضور زنان در ورزشگاهها و دیگر عرصههای اجتماع از هرکس باشد خوب است. نویسنده در صورتی در اثبات مدّعای خود موفّق بود که به جای طرح پرسشهای مبهم، بگوید که فلان کار درست با انگیزهی نادرست، نادرست میشود و به عکس. در بند اوّل یعنی نیّتخوانی او انگیزهیابی را کاری قبیلهای میخواند ولی نوشتهی او در دفاع از همان است پس خود او جزو همانهاست که بر اساس نیّات پلید دیگری او را قضاوت میکند، اگر کارش نادرست باشد که هیچ و اگر درست باشد با کشف انگیزهاش مهر باطل بر عملش میزند! در بند بعد هم طبعاً عمل هاشمی بدون نگاه به انگیزهاش در دفاع از رهبری مطلق یک فرد مردود است. درست بودن دادن وعدهی دادن هزار متر زمین به عهدهی متخصّصان است نه نزدیکی یا دور بودن به انتخابات. اگر قرار به ردّ عمل است آنرا با دادن سهام عدالت در آستانهی انتخابات قبل میتوان سنجید یعنی با عمل انجام شده، نه درون ذهن احمدینژاد. سرمقالهی روزنامه جمهوری اسلامی و سخنان هاشمی مدرک و مرجع گنجی برای اثبات امکان دخالت دادن انگیزهها هستند. توجّه کنید که حالا گنجی از رفسنجانی درس میگیرد و برای اثبات مدّعای خود نمونه میآورد! او اضافه میکند که« از سوی دیگر، بدبین کردن مردم به نظام و تحریک اقشار محروم و کم درآمد علیه نظام، به سود فرایند گذار به دموکراسی است. مگر بسیاری از سبزها به دنبال چنین کاری نبودند/نیستند؟» این مهر تأیید زدن بر توجیه وسیله برای هدف است. سبزها طیف گستردهای از منتقدان حاکم هستند؛ هدف منتقدان واقعی، آگاه کردن مردم به حق و حقوق خود و نشان دادن ماهیّت نظام حاکم است نه هرگونه بدبین کردنی و نه هرگونه تحریک کردنی.
در بند سوّم با آوردن عباراتی عامیانه مانند :« احمدی نژاد؟؟!! از اون که اصلاً صحبت نکن. این آدم به هیچ چیز باور ندارد...» این را نشانهی امکان یا وجوب باورسنجی میداند که در جای خود قابل تقدیر است. تمام مثالها گرد همان مغالطهی فوق میگردد، چنین چیزی رایج است، پس درست است! در این راه از منابع معتبری مانند هاشمی، سرمقالهی جمهوری اسلامی و صحبتهای درون تاکسی- که همه نادرست هستند- نیز برای اثبات ایدهی خود سود میجوید. تا اینجا بحث خلط انگیزه و انگیخته تمام شد ولی حالا که سخن به اینجا رسید بد نیست، دو نکتهی مرتبط را هم اضافه کنم.
۲- نیّتخوانی و انگیزهیابی در تاریخ معاصر خیلی جاها به ضرر روند حاکمیّت آزادی و عدالت در جامعهی ایران بوده است.
الف. یکی از مهمترین نمونهها مخالفت سیّدحسن مدرّس و دیگر مجلسیان با تغییر ساختار حکومت از پادشاهی به جمهوری بود. آنان به درستی حدس زدند که رضاخان سودای کسب قدرت را در سر دارد و با این کار میخواهد سلسلهی قاجار را به پایان خود برساند و خود رئیسجمهور شود و به خیال خود جلو او را گرفتند. حالا تصّور کنید که به جای این کار آنان اجازه میدادند چنین شود. اوّلاً امکان رقابت با وی بود و به فرض نبود آن، یک ساختار جمهوری ولو نیمبند امکان بسیار بهتری برای تجلّی ارادهی مردم و به چالش کشیدن قدرت چیرهگر بود. ظهور محمّد مصدّق به خاطر انقلاب مشروطه ممکن شد و گرنه در یک نظام پادشاهی مطلقه چنین امری اتّفاق نمیافتاد. ظهور محمّد خاتمی به خاطر جمهوری نیمبند اسلامی بود و گرنه اگر نظام، حکومت اسلامی بود، چنین شخصی اصلاً مجال ظهور نمییافت و جنبش سبز نیز از یک انتخابات در یک ساختار بیمار سیاسی آغاز شد. در یک جمهوری فرضی نه رضاخان، رضا شاه میشد و نه سلطنت موروثی. به فرض پس از جنگ جهانی اگر قرار به انتخاب رئیس جمهور بود، متّفقین هرکسی را انتخاب میکردند جز محمّدرضای خام و بیتجربه و توالی فاسد پدر- فرزندی به هم میخورد. اگر نظام پادشاهی باقی نمیماند اصلاح به طرف جمهوریِ کاملتر حرکت میکرد نه انقلابی که خود به تدریج به صورت حاکمیّت مطلقهی دیگری پیش بیاید و اگر... . همهی اینها در صورتی میشد که وکلای مجلس بدون کار داشتن به نیّت رضاخان، برتری سازوکار جمهوری را در قیاس با نظام شاهنشاهی ملاک قرار میدادند.
ب. تمام مثالهای فوق جایی است که یک کردار/گفتار بر اساس نیّت طرف مقابل سنجیده شود ولی یکی از سیاهترین صفحات تاریخ معاصر جایی است که بر اساس نیّت و انگیزهای نه چندان معیّن، گروه زیادی قتل عام شدند. کشتار تابستان ۶۷ به خاطر ترس از شورش احتمالی زندانیان سیاسی در گیرودار جنگ با عراق و مجاهدین خلق بود. تا کنون حاکمیّت از روشن کردن آن جریان طفره رفته است و برای مثال معلوم نیست چه اسناد و مدارکی برای کار خود داشتند. به فرض یقینی بودن احتمال شورش زندانیان، من نمیدانم چندهزار زندانی بیسلاح و بیدفاع چه کاری میتوانستند علیه زندانبانان مسلّح خود بکنند؟ باز هم به فرض جدّی بودن موضوع میشد به صورت ضربتی آنان را به گروههای کوچکتر تقسیم و در زندانهای شهرهای دیگر دور از پایتخت تقسیم کرد تا به این شیوه امکان هر گرنه شورش از بین رود ولی چرا بدترین راه را انتخاب کردند؟ این از کلّیّت ماجرا؛ در جزئیّات آن، یعنی محاکمه و بازجویی هم نیّتخوانی و انگیزهیابی حرف اوّل را میزد. بنا بر گفتههای مرحوم منتظری سؤالاتی برای آنان طرح شده بود که آیا به دین اسلام بازگشتهاند؟ آیا نماز میخوانند؟ یا خواهند خواند؟ آیا برای دفاع از اسلام به جبهه خواهند رفت؟ در صورت جواب مثبت سؤالهای اوّل و مثلاً نپذیرفتن رفتن به جبهه میگفتند که معلوم شد بر سر موضعت هستی و گرنه چرا نباید بگویی بله؟ حتّی اگر میگفتند به جبهه میرویم سوآل آخر را مطرح میکردند که آیا حاضری در جبهه روی مین هم بروی؟ اگر جواب مثبت نبود، میگفتند پس سر موضع هستی! آنان به خاطر دین دستگیر نشدند به خاطر فعالیّت سیاسی بود و این سؤالها برای این بود که به نحوی آنان را گیر بیندازند و حکم ارتداد و اعدام صادر کنند.
ج. دربارهی جنگ و طولانی شدن زمان آن حرف بسیار است ولی یکی از دلایل نپذیرفتن پیشنهادهای آتشبس این بود که عدّهای میگفتند عربها میخواهند صدّام را نجات دهند و از شکست او جلوگیری کنند. پذیرفتن آتشبس بسیار بیش از اینکه به نفع صدّام میشد به نفع ایران بود تا توانایی خود را سروسامان دهد. عراق دست بالا به توان اوّل جنگ برمیگشت ولی ایران دیگر آن ایران به هم ریختهی سال ۵۹ نبود و عراق اگر آن زمان نتوانست خوزستان را بگیرد به طریق اولی دو یا چند سال بعد هم نمیتوانست، اگر بهانهی زمینهای باقی مانده بود پس از تصرّف آنها میتوانستند؛ اگر بهانهی داشتن برگ برنده بود، پس از گرفتن فاو میپذیرفتند ولی سیاست جمهوری اسلامی خوردن چوب و پیاز با هم است. هم آن زمان و هم حالا و برای مثال سیاست هستهای، هم تحریم هم فقدان انرژی هستهای و ماشاءالله ادّعا پشت ادّعاست که از زبان حضرات صادر میشود.
تاریخ سی سالهی ایران پر از تصمیمگیریهای اشتباه بر اساس انگیزهی طرف مقابل است، حذف بنیصدر برای ترس از محبوبیّت و توان نقد طبقهای بود که میرفتند قدرت را قبضه کنند. کسانی که میگفتند اگر بنیصدر با پیروزی در جنگ به پایتخت برگردد چیزی جلودارش نیست، کسانی که میگفتند پیروزی دیرهنگام بدون بنیصدر از پیروزی زودهنگام با او بهتر است، منافع ملّی را قربانی بازیهای سیاسی خود میکردند و عوامل دیگری جز درستی یا نادرستی یک عمل را در ارزیابی سیاسی خود دخیل میکردند. هنوز هم کسانی در دفاع از گروگانگیری میگویند دانشجویان «میخواستند» فقط چند روز این کار را برای نشان دادن اعتراض به امریکا برای پذیرفتن شاه بکنند امّا بیجهت طولانی شد و مثالهای مانند این چند نمونه – متأسّفانه- زیاد است.
۳- تعریف متخصّص، روشنفکر و فعّال سیاسی در نوشته گنجی دقیق نیست، بهتر است از سه شیوهی برخورد با عالم سیاست نام برد. کسانی که به سیاست وارد نمیشوند مانند برخی متخصّصان که عمدتاً در علوم تجربی فعّالند و در این دو سال هم دیدهایم دنیا- یعنی ایران- را آب ببرد آنان را خواب میبرد، دیگر شیوهی روشنفکری که معمولاً همراه با داشتن تخصّص هم هست ولی نسبت به اجتماع-سیاست بیتفاوت نیست و تلاش میکند (عمدتاً با نقد گفتار/کردار) نقش خود را ایفا کند و سوّمی نوعی از فعّالیّت سیاسی که بیش از آنکه به کردار/گفتار نگاه داشته باشد به گوینده/کننده نگاه دارد، به تعبیر گنجی قبیلهای عمل میکند و همحزبان خود را دربست تأیید و جناح مقابل را به طور کامل رد میکند. این فقط یک نوع فعّالیت سیاسی - یا فکری- است حتّی اگر به منزلهی کسب منفعت قدرت باشد، و میتوان یا باید راه و رسم روشنفکری را در سیاست هم پیاده کرد و برای مثال سیّدمحمّد خاتمی تا حدودی توانست دوگانهی بامن/برمن را بشکند و بر اساس ارزیابی یک عمل یا عقیده نظر دهد و عمل کند.
برای بسیاری محمود احمدینژاد منشأ تمام بدیهاست امّا به جای نگاه به وعدههای امروز او و نیّتخوانی او، بهتر است به گذشته نگاه کنیم. او بر خلاف خاتمی اصلاً محتاط نیست و برای مثال توانست- با هر انگیزهای- ورزش زنان را در میدانهای بینالمللی بسیار توسعه دهد و بی اعتنا به ائمّهی جمعه و دیگر منتقدانش کارش را جلو ببرد. او با هر انگیزهای آن کار را کرده باشد، کاری خوب و پسندیده است چون در نهایت به قدرت گرفتن زنان در عرصهی اجتماع و به چالش کشیدن عقیدههای سنّتی نادرست میانجامد. من زمانی در تأیید تلاش او برای نزدیک شدن به امریکا نوشتم که اگر او بتواند چنین کند، نعمت داشتن یک «دشمن» را از نظام میگیرد که یکی از خوانندگان آمد و نوشت که از تو هم ناامید شدیم و کم آوردی (قریب به مضمون) او فکر میکرد وظیفهی من این است که با تمام اعمال او مخالفت کنم ولی اشتباه میکرد. سهمیّهبندی بنزین کار درستی بود، ایرانیان در اسراف و اتلاف انرژی و منابع طبیعی بسیار بیش از میزان متوسّط جهان عمل میکنند، جایی باید جلو مصرف بیش از حد را گرفت، نفس عمل خوب بود ولی دربارهی چگونگی آن متخصّصان باید چون و چرا میکردند. کسانی به احمدینژاد خرده گرفتند و من هم به آنان که اشتباه میکنند که تمام اعمال او را بد میدانند. مسعود بهنود یادداشتی نوشت و از سهمیّهبندی دفاع کرد تا معلوم شود چه کسی پیرو شیوهی روشنفکری و چه کسی پیرو رسم قبیلهای است. همین بهنود وقتی حسین شریعتمداری پس از برخی گفتههای بحرینیان به یاد آنان آورد که پروندهی جدایی بحرین از ایران شاید خیلی هم بسته نباشد، به او آفرین گفت، ما هم به او آفرین گفتیم که حتّی در صورت دیدن عمل درست از کسی که سایهی او را هم با تیر میزند نیز در تصدیق کار وی درنگ نمیکند. اینها تفاوت رفتار روشنفکری و رفتار قبیلهای است. بسیاری از حرفهای مشایی از حرفهای رهبر نظام عاقلانهتر است، او در جلسات خصوصی گفته که با این یک تکّه پارچه روی سر زنان چه کار دارید؟ و خوب گفته؛ او از لزوم ریختن طرحی برای رابطه با مردم اسرائیل گفته و خوب گفته. امریکا مدّتهاست همین حرف را در مورد ایران میزند که ما با مردم ایران هستیم ولی با حاکمیّت ایران نیستیم، ایران درست میکند که جلو تعدّی اسرائیل را با سرمایهگذاری سر مرزهای خودش گرفته ولی راه دیگر نفوذ، از راه افکار عمومی و جوانان روشنفکر اسرائیلی است. بهترین شبکهی ماهوارهای عبری باید مال ایران باید تا زشتی و نادرستی زیستن در سرزمین اشغالی، خلاف قوانین سازمان ملل را به آنان یادآوری کند و راهکار فرهنگی باید لااقل کنار راهکار نظامی باشد و این از دشمنی کورکورانهی رهبر نظام بهتر است و ...الخ. همین چامسکی - که گنجی به اشتباه او را فقط یک متخصّص نامیده در حالیکه یک روشنفکر اجتماعی و منتقد سیاسی تمام عیار است- جایی که بحث ایستادن ایران در برابر زیادهخواهی اسرائیل و امریکا باشد، از ایران دفاع میکند ولی جایی که بحث انتخابات ناسالم یا به زندان انداختن مخالفان باشد، از حاکمیّت ایران انتقاد. نقد چامسکی بر قتل بن لادن را با آنچه گنجی انگیزهخوانی جمهوریخواهان و متّهم کردن اوباما به تبلیغ برای انتخابات آینده خوانده مقایسه کنید. اینها تفاوت دو شیوهی روشنفکری و قبیلهای است. گنجی خود داوری کند که در چند سال اخیر طبق کدام شیوه عمل کرده است.
همین اواخر، کتاب مصاحبهی گنجی با غنینژاد و دیگر متفکّران را که میخواندن بین آن طرّاح سؤال و اکبر گنجی امروز مشابهتی ندیدم. چندی پیش کتاب کوچکی از مجید محمّدی میخواندم دربارهی درک و تحلیل فیلم، از آن همه دقّت و ریزبینی در نوشتههای خشمگین و شعاری امروز او هیچ به جا نمانده است. اینها تفاوت کسانی است که اهل تحلیل و ریزبینی هستند یا اهل رد یکجانبه و دربست، بین منش روشنفکری و رسم قبیلهای.
پ.ن: نوشته میشد خیلی طولانیتر باشد مثلاً توجیه شرکت در انتخابات مجلس برای فعّال سیاسی درست نیست. او میتواند – اگر ملاک فقط کسب منفعت باشد- از یک منفعت کوتاه مدّت ( پیروزی محدود در انتخابات) برای یک منفعت بیشتر ( پیروزی گسترده در یک ساختار سیاسی بازتر) بگذرد و اتّفاقاً این در راستای همان کسب منفعت میتواند باشد که پرداختن به این مورد یا موارد مشابه، ایما را رساله میکرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.