۱- ناصر صفّاریان در شمارهی ۴۲۹ مجلّهی فیلم از نویسنده-خبرنگاری نوشته که مسئول کانون فیلم یک فرهنگسرا را که نامش زکریّا هاشمی است با بازیگر- کارگردان پیش از انقلاب اشتباه گرفته و جلو اسم او پرانتزی باز کرده و نوشته است:(همان هاشم فیلم خشت و آینه) . ایشان کلّی تأسّف خورده که هرکسی به خود این اجازه را میدهد که قلم به دست بگیرد و دربارهی سینما بنویسد و... الخ. شبیه این نگاه را در رشتههای دیگر هم دیدهایم و منتقدان نشریّات نوشتاری هم کم از این حرفها- بیشتر خطاب به وبلاگنویسان و نویسندگان سایتها- نزدهاند. این همه دقّت و بزرگ کردن یک پرانتز ساده در یک مجلّهی پرطرفدار را به نشانهی وسواس مثبت و کمالخواهی جناب صفّاریان میگیریم امّا...
... در شمارهی پیش مجلّّهی فیلم و در عنوان مطلبی پیرامون نمایش «گلن گری، گلن راس» که پارسا پیروزفر به صحنه برده، بزرگ نوشته شده است:« به بهانهی نخستین تجربهی یک بازیگر سینما در کارگردانی تآتر». در حالیکه پیروزفر پیش از این نمایش «هنر» اثر یاسمینا رضا را کارگردانی و در آن بازی کرده بود. نکتهی خیلی مهمّی نیست ولی آمدن آن در مهمترین مجلّهی سینمایی کشور، آن اشتباه را پررنگتر جلوه میدهد. این یعنی اشتباه همهجا رخ میدهد و باید آنرا پذیرفت و با ملایمت یادآوری کرد نه اینکه عنوانی حماسی برگزید و نوشت :« و چه راحت میتوان دربارهی سینما نوشت». امّا این هم تمام ماجرا نیست.
خود ناصر صفّاریان و مصطفی جلالی فخر دو نقد بر فیلم سیزده ۵۹ نوشتهاند. با یک مرور ساده بر داستان فیلم میفهمیم که- الهامگیری که چه عرض کنم- کپی ناقص و بیسلیقهای از روی فیلم «خداحافظ لنین» است. اگر حافظهام یاری کند، برای بار اوّل هوشنگ گلمکانی در یک سفر جشنوارهای- احتمالاً برلین- دربارهی آن و واکنش تماشاگران به آن نوشت. بعد فیلم به ایران آمد. و پس از آن در تلویزیون نمایش داده که شد که به دلیل دوبلهی بسیار بد و شتابزدهی آن لذّت تماشایش از دست رفت( مهسا شرافت به جای دو بازیگر زن جوان فیلم حرف زده بود). فیلم داستان زنی کمونیست است که پیش از خرابی دیوار برلین به کما میرود و وقتی به هوش میآید که تحوّلات وسیعی در منطقه رخ داده ولی اگر او بفهمد خطر سکته و مرگ تهدیدش میکند؛ پس فرزندش با همکاری دیگران سعی میکنند او را در بیخبری نگه دارند که وقایع کمیک/تراژیکی پس از آن رخ میدهد. فیلم سالور جز این ایده هیچ ندارد. نه در نقد برنامهی هفت و نه در مجلّهی فیلم به این نوع کشرفتن بدون خلّاقیّت از دیگران هیچ اشارهای نشد که جای تأمّل دارد. هر اثر هنری و دانشی بر دوش آثار پیش از خود ایستاده امّا فرق است بین ایدهگرفتن، پروراندن و بومی کردن با کپی برداری بیسلیقه- و چنان که خواهم گفت- همراه با نقض غرض. این را باید منتقدان یادآوری کنند و گوش کسانی را بپیچانند که نمیدانند افرادی سختگیر و دقیق، کار آنان را به تماشا نشستهاند امّا چنین نکردهاند.
۲- دوّمین نکتهای که میگویم و میگذرم استفاده از کارگردانانی مانند کلاهداری و سالور در جهت ساخت فیلمهای آوازهگرانه است. قصد قضاوت دربارهی افراد را ندارم هرکسی میتواند هرجور که بخواهد باشد و فکر کند امّا استفاده از کسانی که با همان چند جملهی اوّل سخنشان دربارهی انقلاب، جنگ و نظام معلوم میشود واقعاً این کاره نیستند، در ساخت آثار تبلیغی درخور تأمّل است. جوانانی که حافظهی تاریخی کافی ندارند، کارگردان آثاری میشوند که نیاز به تجربهی زیسته دارد. در تلویزیون هم مجری برنامههای سیاسی جوانانی بودند و هستند که درک دقیقی از روند شکلگیری وقایع سه دههی پیش ندارند امّا آنجا اگر لااقل تعلّق خاطری به موضوع بحث هست، اینجا همان هم نیست. چرا؟ مگر در اردوی خود حضرات جوانان دارای تمایل به کار سینما پیدا نمیشود؟ جز این است که این «تعلّق» نوعی استقلال فکری هم به دنبال دارد؟ توجّه کنید به کنارگذاشتن یامینپور به خاطر اندک انتقادی. امّا اینجا سالور و کلاهداری دارای هیچ فردیّت، تشخّص فکری و سلیقهای در ساخت آثار نیستند پس تهیّهکنندگان میتوانند با استفاده از تمایل آنان برای حضور در سینمای حرفهای هرچیز از آنان بخواهند و هر اثری بسازند.
۳- در سفر چندسال پیش منتقدان سینمای ایران – به امریکا به گمانم- اختلاف نظری رخ داد بین نوشابه امیری و هوشنگ گلمکانی. گلمکانی سینمای ایران را آینهی جامعهی ما خواند و امیری گفت که به دلیل اعمال محدودیّت و ممیّزی چنین چیزی نیست. از دید من میتوان با هر دو موافق بود ولی با شرط و شروطی. از آینه گاهی انتظار بازتابی تصاویر را داریم که انتظار مرسوم، رایج و صحیحی است امّا گاه آینه خود سوژه است و چیزی به ما میگوید که تصاویر درون آن نمیگویند. جای قرار گرفتن یک آینه در خانه، تعداد آن، غبارگرفته یا شفّاف بودن آن، شکسته یا سالم بودن و نشانههایی از این دست میتواند به زبان دیگری با ما از اوضاع آن خانه و خانواده سخن بگوید. شبیه همین بحث را طالبینژاد با حمیدرضا صدر داشت که یکی از سینمای سیاسی در ایران نوشته و دیگری میگوید اساساً در ایران سینمای سیاسی نداریم. سینمای سیاسی نداریم ولی آیا حتّی از فیلمهای کودک، کمدی، عاشقانه و مانند آن نمیتوان معنای سیاسی بیرون کشید؟ در سالهای اخیر پیرامون حجاب و محدودیّتهای زنان فیلم مستند و گزارش و جزآن بسیار تهیّه شده است امّا چه چیز بهتر از فیلمهای داستانی که زن را در خانه و در حضور شوهر با حجاب نشان میدهند میتواند دربارهی آن با ما سخن بگوید؟
نوشتن دربارهی فیلم سیزده ۵۹ نه به دلیل اهمیّت آن است، بلکه به دلیل این است که با نوعی نگاه متفاوت به آن چیزی از دل آن بیرون کشید که بالاتر «نقض غرض» خواندم. داستان فیلم «خداحافظ لنین» بر این پیشفرض استوار است که ما به جهانی بهتر وارد شدهایم که از دید دلبستگان به دنیای قدیم نامطلوب است، آنان را فقط با بازسازی مضحک، دروغین و جعلی گذشته میتوان سر پا نگه داشت و هر بازگشت به گذشتهای- یا خواست آن- تمنّای آنان است، با نگاه رو به جلو باورهایشان از هم میپاشد و خطر نابودی تهدیدشان میکند. این دیدگاه را اگر منتقد وضع موجود بسازد معنا دارد، پیرامون کسانیکه هنوز با تکرار نشانهها و برنامهها و حالوهوای دههی شصت در پی هویّتیابی و بقای خود هستند، بزرگترین انتقادشان به اصلاحطلبان این است که آن خشم پرشور برای صدور انقلاب و عوض کردن جهان و منطقه را با گفتگو و مسائل خنکی از این دست تاخت زدند و دوران «سازندگی» را به مثابهی یکجور ناسزا به کار میبرند. از کسانی که جنگ را پایان بخشیدند- به عوض تشکّر- با عنوان نوشاندن جام زهر به امام یاد میکنند و خلاصه، وقایع را وارونه میبینند. اینکه فیلمی در موضع دفاع از دیدگاه رسمی، بیانگر شکست و فروپاشی آن باشد بیش از تمام رویدادهای فرعی، بازی بازیگران و پرداخت شخصیّتها و مانند آن عبرتآموز است. در دنیای واقعی البتّه خبری از مجسّمهی لنین یا بزرگان سیاست این سه دهه نیست چون در ایران مجسّمهی چندانی از آنان به چشم نمیخورد امّا بر تصاویر بزرگ آنان نشانهی خداحافظی آشکار شده است. فقط یک نکته باقی میماند: کسانی که در بیداری به کما رفتهاند و تغییرهای سه دههی اخیر را زیر پوست جامعه ندیدهاند یا نمیخواهند ببینند پس از تغییرات چه حال و روزی خواهند داشت؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.