سین ششم- ساراباند

                                                                                                      شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۱
 

۱- ساراباند موسیقی رقصی دونفره است و برگمان در ده قطعه‌ی دونفره داستانش را روایت کرده است. گلشیری در نقد بسیاری از جمله دولت‌آبادی آنان را نقّال خوانده است؛ پرسش اینجاست: آیا یک شکل خاص روایت به خودی خود سنّتی یا مدرن است؟ ايده‌ی مركزی فیلم، راوی داشتن آن است که آنرا به نقّالی شبیه می‌کند. در قطعات دو نفره‌ی گفتگو هم کمتر کنش و واکنشی روی می‌دهد. آنچه هست، روایت گذشته است. پس شاید بتوان گفت که هر شکل روایت به خودی خود معنایی ندارد و تنها با پیوند با دیگر اجزای خود است که می‌تواند صفتی متفاوت بگیرد.
   
۲- شخصيّت اوّل فیلم، آنّاست که گویا ابتدا قرار بوده نام فیلم نيز باشد. غیاب اثرگذار او در تمام فیلم جاری است. تمهید حضور وجود نامحسوس یکی از شیوه‌هایی است که هنوز جای پرداخت و چکّش‌کاری دارد. از بابالنگ‌دراز تا ربکا و ديگر نمونه‌های مشابه، روایت از مرز محسوسات می‌گذرد و برعکس تفکّر رایج مدرن محصور در پدیدارها، به موجود مثبت يا منفی ورای آن می‌پردازد. آنّا زن/همسر/مادری است که طغیان محیط خود را می‌گیرد، می‌پرورد و مهربانانه بازیافت می‌کند. همین که او توانسته هنریک را نه تنها تحمّل کند، بلکه به او عشق بورزد و به او این مجال را بدهد که کسی را دوست بدارد، کارستانی است. او مایه‌ی ارتباط همسر و پدرش نیز بوده است و حالا در زمان اکنون نیز اثر می‌گذارد. انگار نامه‌ی او –درست سر بزنگاه- برای دخترش نوشته شده است تا به او کمک کند بر تردیدش فائق آید و پدر را رها کند. ماریان نیز ارتباط مجدد با دخترش را مدیون آناست( تنها عکس آنّا از میان عکسهای روی میز قاب دارد).
   
۳- پرسش اینکه فلان کار جرم است یا بیماری منحصر به اعتیاد نیست. این سؤالهای دولنگه‌ای را تقریباً درباره‌ی تمام کنشهای بشری می‌توان پرسید که چقدر بر اساس تأثیرناخواسته‌ی وراثت، محیط یا انتخاب و از سر مسؤولیت است و جوابها –با تفاوتهایی کم یا زیاد- ترکیبی از هر دو است. پدر و پسر در تنش بین خود مقصّرند ولی فرزند آسیب بیشتری دیده است. این آسیب به تنفّر از پدر و آزار همسر و حالا دختر انجامیده است. گرچه شیزوفرنی نام بیماری خاصّی است ولی هر فرد سالمی اگر به کردار و گفتار خود - مثلاً- به هنگام عصبانیّت بازگردد از اینکه چنان بوده تعجّب می‌کند؛ گویی در زمانی خاص، کسی دیگر فرمان هدایت وی را به عهده گرفته است. هنریک اگر همیشه بدزبان بود اینقدر ترسناک نبود که حالا هست؛ این دوگانگی کرداری در کلیسا و به هنگام ملاقات ماریان بیش از همیشه به چشم می‌آید که از هیئت هنرمندی حسّاس به بدزبانی آزارگر تغییر چهره می‌دهد. این دو یا چندگانگی را با شدّت کمتر در دیگران نیز می‌توان سراغ گرفت.
   
۴- کلّ روایت فیلم، تلاش پدربزرگ، حضور ماریان و نامه‌ی آنّا همه برای متقاعد کردن کارین به جداشدن از پدر است. اینجاست که داستان فیلم شکل و شمایلی مدرن می‌گیرد. اینجا و در تراژدی‌های ما- بی‌تأکید افراطی بر اسطوره‌ی سهراب و فرزندکشی- نسل جدید است که در برخورد با جامعه، سنّت و نسل پیش قربانی می‌شود یا آسیب می‌بیند. کارین می‌داند که پدرش دوری وی را تاب نخواهد آورد، ماریان هم خودکشی او را پیشگویی می‌کند امّا کارین راه خود را می‌رود. اینجا امّا ما بین سنّت و تجدّد – یا برداشت خود از آنها، یا چیزی که فکر می‌کنیم معنا یا مصداق آنهاست- معلّق هستیم؛ یک‌بار دیگر به داستان فیلم «جدایی..» نگاه کنید. خانواده خود را وقف پدر کند یا پدر را برای پیشرفت بیشتر نادیده بگیرد؟ و البتّه جواب فیلم محافظه‌کارانه و همراه با بازگشت به سنّت است. در فیلم ایرانی سیمین – خوب که تأمل کنیم یکطرفه و بدون شنیدن تمام حرفهایش- محکوم و طلاق داده می‌شود امّا در ساراباند، کارین آزاد می‌شود. ولی چه آزادشدنی که می‌گوید اگر پدرش آسیب ببیند هرگز خودش را نمی‌بخشد و حالا باز میراث پدر به صورت احساس گناه به او باز خواهد گشت امّا جهت‌گیری برگمان پیر به نفع جوانی و طراوت است.
   
۵- ساراباند شاید یعنی انسان (موجودی که سرشتش «اُنس به...» است) جز پیوند با دیگری نیست. ماریان با مرور خاطرات خود با یوهان، آشتی دیرهنگامی با او می‌کند، از طراوت و شادابی کارین جوان بهره می‌گیرد، چشم در چشم تنفّر هنریک می‌دوزد ولی مقابله به مثل نمی‌کند و از همه مهتر حضور نامحسوس آنّا را درمی‌یابد و باز به سراغ دختر فراموش‌شده‌اش برمی‌گردد. یوهان از ترس مرگی که به تمام منافذش حلول می‌کند به بستر ماریان می‌رود، کارین نیز از همه جز پدر برای رفتنش کمک می‌گیرد. شاید حتّی پدر با آن حمله‌ی هیستریک به او ناخواسته کمک کرده باشد. پدر پذیرا و مهربان را دشوارتر از پدری متزلزل و عصبی می‌توان ترک کرد. حتّی هنریک را هم خادمه‌ی آنها نجات می‌دهد و- کسی چه می‌داند- شاید پس از آن اقدام به خودکشی -مانند معذرت‌خواهی از آنّا و سپس کارین- به نوعی آشتی با خود برسد. 
  
۶ - ساراباند در فیلم به گفته‌ی هنريك جای آسان آن قطعه است که وی بهتر می‌بیند دختر بنوازد و قطعات دشوارتر را خودش. ابن‌سینا می‌گوید طبیعت همیشه راه ساده‌تر را انتخاب می‌کند، این قانون زندگی است (اینجا روال کار گاهی- یا بیشتر- برعکس است). درست است که دختر از دونوازی با پدر سر باز می‌زند ولی ترجیح ترک بر ماندن نیز همان برگزیدن قطعه‌ی آسانتر است پس ما همواره در پیوستاری به نام زندگی به سر می‌بریم. ساراباند یعنی انسان بدون دیگری معنا ندارد، ما محکوم به با هم بودنیم. هر کنشی، هم ریشه در گذشته دارد و هم در آینده اثر می‌گذارد، سهم ما از زندگی شاید این است که بکوشیم امانتی که به دست ما می‌رسد و قرار است به دیگری بدهیم، به سهم خود تلطیف کنیم؛ کاری که آنّا کیمیاگرانه انجام می‌دهد. 
   
گذشته: سفید، سرخ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.