کفریّات شام میلاد

                                                                                                         پنجشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۱
    
مدّتها بود که کفریّات ننوشته بودم؛ گناه این ناپرهیزی گردن صدیقی. برخی فکر می‌کند که عرفان مانند دنیایی پشت پرده است، آن طرف که سرک بکشی همه‌چیز واضح است و اهالی آن سوی پرده همه یکرنگ و یکصدا هستند که این گونه نیست. بارها اشارات اشتباه به این مقوله را نزد عالم و عامی، متجدّد و سنّتی دیده‌ایم و به یقین همچنان خواهیم دید. سخنان اخیر صدیقی درباره‌ی رهبر نظام مجبورم کرد از سر ناچاری مقداری در این باره بنویسم شاید برای کسی که از سر ایمان به امام غایب بخواهد جذب اینطور سخنان شود، فایده‌ای داشته باشد.
   
شخصی که بسیاری از عارفان قرن اخیر شاگرد او بوده‌اند برای توضیح دو منظور مثال خوبی است؛ سیّدعلی قاضی را عرض می‌کنم. اوّل اینکه وی در همان زمان به دلیل برداشت خاصّ خود از مسئله‌ی توحید، از سوی برخی سالکان دیگر انکار می‌شد امّا مقابله به مثل نمی‌کرد؛ صرف مخالفت با عارفی بلندآوازه دلیل بدگویی و توهین به او نیست. مرجع عالی زمان، سیّدابوالحسن اصفهانی شهریّه شاگردانش را قطع کرد و آنان از سر ناچاری از نجف کوچ کردند در حالیکه فراق استادشان برای آنان بسیار گران بود امّا او بر اساس عقیده‌ی خود چنین کرد و به هیچ وجه کسی نباید به ایشان نسبت ناروایی دهد. رویّه‌ی خود مرحوم قاضی هم همین بود. در این باره جریانی را از ابن عربی نقل می‌کنم. او به یکی از عارفان زمان خود به دلیل بدگویی به یکی از شیوخ خود (ابومدین) بدگمان بود. شبی پیامبر را در خواب می‌بیند که به او می‌گوید از فلانی خوشت نمی‌آید؟ او هم می‌گوید: نه. پیامبر به او می‌گوید آیا آن عارف خدا و من را دوست ندارد؟ ابن عربی می‌گوید: چرا، دوست دارد. پیامبر به او می‌گوید که چرا به جای اینکه به علّت بدگویی به ابومدین از او خوشت نیاید، به خاطر دوست داشتن خدا و من، او را دوست نمی‌داری؟ ابن عربی با هدایایی نزد او می‌رود و جریان را تعریف می‌کند. او هدایا را می‌پذیرد و از بدگویی خود دست بر می‌دارد. دامنه‌ی دوستی در دین بسیار گسترده‌تر از چیزی است که برخی ترسیم می‌کنند. این از رابطه‌ی مسلمان با مسلمان، با غیر مسلمان هم که قرآن بر اشتراک روی مسئله‌ی توحید و پیامبرانی که هر دو طرف قبول دارند دست گذاشته است و پیرامون رابطه‌ی انسانی فارغ از دین هم عهدنامه‌ی مالک اشتر هست. اگر جایی قرار است پا از این فراتر بگذاریم باید دلیلی داشته باشیم که مثلاً پای حقّ‌النّاس و ظلم و بی‌عدالتی در میان است. این از منظور اوّل.( این بخش تکمله‌ای دارد که در پایان می‌‌آید)
   
منظور دوّم هم برخورد سیّدعلی قاضی با سیّد روح‌الله جوان به هنگام عزیمتش به نجف است. این مسئله بنا به محذورات موجود خیلی در آثاری که پیرامون مرحوم قاضی نوشته شده، بازتاب نیافته است. ایشان برعکس ادب و متانتی که با دیگران -حتّی منکران خود- داشته با خمینی برخورد عتاب‌آلودی کرده که باعث تعجّب همه شده است. برخی سعی کرده‌اند این ملاقات را به گونه‌ای «ترجمه» کنند که گویا او را تشویق هم کرده است ولی مسئله خلاف این است و یکی از مؤلّفان با سؤال از میرزا مهدی قاضی، فرزند ایشان از وی می‌شنود که قاضی بزرگ با قیام آینده‌ی خمینی موافق نبود. عرضم این نیست که من هم مثل حضرات بر اساس حرف این و آن بخواهم کسی فرو یا بالا بکشم؛ حرف این است که اگر قرار به شاهد و مدرک و تأیید فلان عارف باشد، می‌توان خیلی حرفها زد ولی همچنان که در بند پیش گفتم هرکس مکلّف به تکلیف خود است و این حرفها دلیل شرعی یا عقلی نمی‌شود.
   
در سخنان مرحوم بهجت ارجاع به بخشی از تاریخ معاصر زیاد دیده می‌شود از اواخر قاجار تا اوایل پهلوی و بیشتر مشروطه و نقش روحانیان در آن. با کمی دقّت دوگونه موضع‌گیری به ظاهر متناقض در حرفهای او هست؛ یکی رد و نقد منفی جریانات سیاسی و همراه شدن روحانیان با مشروه‌طه‌خواهان و نقد ضمنی آخوند خراسانی و علّامه نائینی و دفاع از شیخ فضل‌الله و مانند آن و دیگری برخی اشارات معنادار به عکس این حرفها. مثلاً در حالیکه ایشان کم درباره‌ی بی‌خبری آخوند از حقایق مشروطه حرف نزده، سخنی از او نقل می‌کند که پس از شنیدن برخی حرفهای ناروای فضل الله نوری درباره موافقان مشروطه از تأثّر خود پس از شنیدن خبر دارزدن او متأثّر می‌شود! (یعنی دارزدن شیخ حتّی جای تأثّر هم نداشته است) یا جای دیگر از این می‌گوید که اگر مشروطه نمی‌شد ایران در دهان بلوک شرق آن زمان می‌افتاد و رفتن زیر بیرق انگلیس از آن بهتر بود و جای اصلاح را در آینده بیشتر باز می‌گذاشت. یک بار حکایت کسی را می‌گفت که در زمان رضاشاه برای از بین بردن او متوسّل به ختمی شد و به او گفتند اگر این برود بدترش می‌آید (یعنی فعلاً همین حالت از دیگر حالات بهتر است) اینها را نوشتم تا بگویم وقتی صدیقی می‌گوید برخی می‌آیند از رهبر نظام پیش بهجت گله می‌کنند و او می‌گوید «از او بهتر سراغ دارید؟»، حرف او را در چارچوب همه‌ی سخنان او بسنجید. او می‌تونست حرف آنان را انکار کند یا در مدح او داد سخن بدهد. پیشتر هم در جریان اصلاحات یا پس از کنفرانس برلین، بسیاری سؤالات جهت‌دار از ایشان شد که حرفی در ردّ اصلاح‌طلبان بزند ولی او هیچ گزکی بدستشان نداد و از لزوم اصلاح نفس به عنوان منشأ تمام اصلاحات گفت! همین بهجت انواع توسّلهای عجیب و غریب مرسوم را نفی می‌کند و می‌گوید که مثلاً  نامه در ضریح می‌اندازند و دیگری می‌آید و زیرش چیزی می‌نویسد و دوباره به دست نویسنده می‌رسد و ادّعاهای عجیب می‌کند. جنگ در زمان خود -در نگاه رسمی نظام و امام- رویارویی حق وباطل بود در حالیکه بهجت همان وقت از ناراحتی امام زمان از کشت‌وکشتار بین دو کشور می‌گفت امّا نمی‌بینم کسی به این بخش از سخنان او ارجاع دهد. یکبار بعضی از سرداران جنگ پیش او می‌روند و می‌گویند که چنین فتح و فتوحی داشتیم و به زودی چنین‌ها می‌کنیم و پدر صدّام را درمی‌آوریم ولی او در جوابی معنادار می‌گوید که «معلوم نیست بعضی از ما از صدّام بدتر نباشیم!» حالا برخی از آن سرداران امامزاده شده‌اند و بعضی دیگر از مفاخر دوران دفاع مقدّس به شمار می‌آیند. 
   
صدیقی فکر می‌کند اگر -به فرض- امام زمان به کسی یا حاکمی پیامی دهد او را تأیید کرده است. این برای کسی که نه تاریخ اسلام و نه مختصر اصول عقایدی خوانده باشد، قانع‌کننده است. مخالفت نظری امامان شیعه با حکّام وقت به جای خود، چتر ولایت تکوینی آنان بسی بیش از آنچه فکر می‌کنیم گسترده بوده است. امام علی از هیچ کمکی به سه خلیفه‌ی وقت دریغ نکرد امّا «لولا علی لهلک عمر» یا راهنمایی او برای اداره‌ی جنگ، تأییدی برای مشروعیّت خلیفه به شمار نمی‌آید. در زمانهای بعد هم هرگاه حکّام وقت کمکی خواستند به آنان داده شد از راهنمایی امام سجّاد برای توبه‌ی یزید (که تعجّب همگان را برانگیخت) تا حرز جواد معروف برای مأمون (قاتل امام هشتم). اگر امام زمان به حاکمی بنا به مصالحی پیامی دهد یا کمکی کند، همچنان رفتار و گفتار آن حاکم بر اساس عقل و شرع سنجیده می‌شود نه بر اساس تأیید امام (عرض کردم بنا به فرض). در این مورد همانند جریان قاضی می‌توان حکایاتی درست خلاف آنچه که صدیقی گفته آورد که گمان نمی‌کنم نیازی باشد.
   
صدیقی از دیدن مرد موسیاهی در میان جمعیّت تشییع فلانی گفت که بله امام زمان را دیدیم و ...الخ. کسی را که تا پیش از آن ندیدید و دلیلی برای احراز هویّت او ندارید چگونه می‌شناسید؟ به فرض که خودش بگوید، آیا باید باور کنید؟ ملاقات می‌تواند با یک فرد عادی، یک روحانی یا حتّی یکی از اولیای خدا باشد؛ این را به صدیقی که هیچ بلکه به راویان ملاقاتهای مرجع بزرگی مانند مرحوم مرعشی نجفی نیز باید گفت که هر گردی گردو نیست. کسانی که با آثار عارفان شیعی آشنایی داشته باشند از حذردادن آنان در این گونه مسائل باخبرند. جریانی را از مرحوم سیّدعبدالکریم کشمیری نقل می‌کنم. ایشان می‌گفت که جوانی از آشنایانش به نزد وی می‌آید و می‌گوید که فلان پیر روشن‌ضمیر دارای بهمان کرامت و استخاره‌های عجیب به نجف آمده، برای استفاده به محضر ایشان بروید. ایشان می‌گوید من اهل این گونه دیدارها نیستم. جوان هم سربسته به او می‌گوید که خلاصه اگر او را نبینی ضرر کرده‌ای. به هنگام تشرّف به حرم تصادفاً آن مرد را می‌بیند که گوشه‌ای نشسته و مردم گروه گروه برای استخاره به او مراجعه می‌کنند. کشمیری می‌گوید برای محک‌زدنش من هم قاطی مردم رفتم ببینم چه می‌کند. فکر کرد من هم استخاره می‌خواهم. دعا را که خواند، دیدیم ناقص می‌خواند؛ آهسته در گوشش گفتم که جمله‌ی پایانی را جا می‌اندازی و زود دور شدم. فردایش آن جوان آمد که آقا هر قدر گفتیم بروید ایشان را ببینید، نرفتید. گفتم حالا مگر چه شده؟ گفت شیخ در صحن نشسته بوده که امام زمان آمده و در گوشش دعای کامل استخاره را به او یاد داده است! و از این داستانها الی ماشاءالله فراوان است.(همانطور که مشغولیّت فکر به یک موضوع باعث می‌شود احتمال خواب‌دیدن آن زیاد شود، نفس انسان در کشف یا مانند آن به سادگی می‌تواند خواسته را مجسّم کند. تفاوت نهادن بین کشف دروغ و راست، کار هر کس نیست، این موضوع را اساساً درون پرانتز گذاشتم، بسیاری از فتنه‌ها مانند سیّدعلی محمّد باب و جز آن از همینجا ریشه می‌گیرد)
   
در شماره اخیر همشهری جوان گفتگویی کرده‌اند با سیّدمهدی شجاعی که چکیده‌ی دیدگاه برخی نسبت به امام زمان است. گفتگوکننده گله کرده که چرا مثلاً جوانی که دو سال پیش دیده جامعه‌اش به کمک نیاز دارد و امامش را صدا زده، جوابی نشنیده است؟ اگر بخواهم طبق برداشت خود سخن آن جوان را کمی بسط بدهم اینطور می‌شود :« اماما، ولیّ فقیه و نائب برحقّ شما در برابر عدّه‌ای که او را قبول ندارند، گرفتار آمده است. یک طرف حکومت فقه و دین و ولایت برگرفته از امامت شیعه و طرف دیگر حرفهایی مانند عدالت و دموکراسی و ادّعای نابجای تقلّب؛ خودت بیا و مسئله را فیصله بده» اگر خوب دقّت کنید گوینده- و بسیاری از منتظران - راه درست و غلط را از پیش مشخّص فرض کرده‌اند حالا دنبال کسی می‌گردند که بیاید و حقی را -که آنان تشخیص داده‌اند- بر باطلی -که باز هم آنان تشخیص داده‌اند- غلبه دهد. آیا آنان انتظار دارند که کسی بیاید و به داوری بنشیند و میان دو گروه حکم کند؟ آیا آنان اصلاً احتمال خلاف بودن مسیر خود را می‌دهند؟ اگر چنین احتمالی بدهند باز هم دعا خواهند کرد؟ در موضوع دو سال پیش اگر زورشان می‌رسید که چند روزه مسئله را فیصله دهند، باز هم دعایی در کار بود؟ در حقیقت ما امام را- با عرض معذرت- برای خدمت می‌خواهیم نه برای امارت امّا امیر، خادم کسی نیست. 
   
سخن آخر... پیرامون خود بسیاری را دیده‌ایم که با اندکی حضور نزد بزرگی از بزرگان هنر، دانش و دین ادّعای شاگردی او را کرده‌اند تا مگر کلاهی از نمد او برای خود دست‌وپا کنند. چندی است که آگهی همایش بزرگداشت سیّدعلی قاضی را زده‌اند. وقتی شاگردان ایشان را برمی‌شمارند، منظورشان کسانی است که از ابتدا تا پایان حیات خود بر آن مسیر بودند و گرنه حتّی اسم کسی مانند آیت‌الله خوئی را که چندی نزد ایشان آمد و آن واقعه‌ی کذایی برایش رخ داد، نمی‌آورند. در میان نامهای آگهی، اسم «سیّدجواد خامنه‌ای» را نیز می‌بینیم، میان شاگردان ردیف اوّل و حتّی مقدّم بر نام امثال مرحوم بهجت. اگر فرزند او رهبر کنونی نظام ایران نبود، جای نام او اینجا بود؟ این گونه فضیلت‌تراشی‌ها کسی را بزرگ نمی‌کند و فقط مایه‌ آبروریزی کاسه‌های از آش داغتر می‌شود. وقتی می‌گوییم چرا وضع زندانها این است، چرا وضع ارتباط با جهان خارج این است، چرا نسبتهای غلوآمیز به افراد می‌دهید، چرا رسانه‌های زیرنظر شما تهمت‌زن و دروغگو هستند و هزار چرای دیگر، این پرسشها جواب عقلی- شرعی می‌خواهد نه ادّعای ارتباط با امام غایب. اگر چنین کنید یعنی توان جوابگویی ندارید و کفگیرتان ته دیگ خورده است.
   
پ.ن: برای تکمیل منظور اوّل حکایتی را نقل کنم. ری‌شهری در کتابی که درباره‌ی مرحوم بهجت نوشته، ادّعا کرده که در موسم حج مسلمان سنّی چینی به نام محی‌الدّین او را با آوردن قراینی قانع کرده که با امام زمان ملاقات کرده و او باید پیامی را برای رهبر نظام ببرد. از بهجت سؤال کرده که چرا امام درباره‌ی مذهبش به او تذکّری نداده و بهجت هم خیلی خونسرد جواب داده که لابد در فروع نیازی به تذکّر ندیده است! این جور وقتها حضرات علما می‌گویند حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء. یعنی آمدی ابرویش را درست کنی، چشمانش را هم کور کردی. بنا را بر درست بودن تمام جریان می‌گذاریم، ری‌شهری چرا از بهجت نپرسیده که مگر می‌توان سنّی بود و امام شیعیان را دید؟ امام اگر تذکّر درباره‌ی فروع دین را لازم ندانسته یعنی برای رسیدن به فلان حدّ کمال، همین هم کافی است و این با «مرگ بر ضدّ ولایت فقیه» و انبوه بی‌حرمتی‌هایی که به منتقدان نظام و دو رهبر آن در سه دهه‌ی گذشته شد، یا ادّعاهايی مانند اين که گوهر مركزی حرف ما ولایت فقیه است نه عدالت و انسانیّت و مفاهيم دينی نمی‌خواند(نك به ولیّ فقيه در جايگاه خدا). آوردن این گونه حکایات بد نیست به شرط اینکه صادق باشیم و تمام لوازم آن را بپذیریم. 

مرتبط: پيرامون بابی‌گری، شباهتها و تكرارها، منجی

۳ نظر:

  1. لینک پیرامون بابی گری کار نمی کند. لطفا تصحیحش کنید.

    پاسخحذف
  2. چقدر این یادداشت عالی بود. حظ کردیم. طبعت روان و قلمت دوان.

    پاسخحذف
  3. سلام. عالی بود.
    اغلب وقتی در مورد موضوعات مذهبی می نویسید گیراتر می شود.

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.