چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
۱- داریوش شایگان در کتاب «هانری
کربن» در تشریح نظر وی مینویسد: «تشیّع که بر محور معنای باطنی کتاب نهاده است، چگونه
میتواند شریعتی ظاهری و مستقر داشته باشد؛ شریعتی که بیش از پیش فقط سرگرم مسائل
عملی موازین تشریعی و موارد اختلاف فقهی است و نسبت به هر چیزی که از مقولهی
فلسفه و حکمت عرفانی باشد، بدگمان؟ این از تناقضهای بزرگ تشیّع است. کافی است
غزلهای حافظ و شاعران پیش از وی را بخوانیم تا ببینیم که چنین تناقضی در اندیشهی
ایرانی تاریخی طولانی دارد. تشیّع گرچه در آغاز کار بیشتر جانب عرفا و ستمدیدگان
را می گیرد، امّا بعدها هنگامی که به صورت مذهب رسمی از زمان صفویّه به بعد در
برابر فقهای سنّی قرار میگیرد، خود در برابر عرفا و اهل معنا همان جبههای را میگیرد
که فقهای سنّی پیش از آن در برابر وی داشتند... مذهب اسماعیلیّه نیز در فاصلهی
قرنهای دهم تا دوازدهم میلادی، که سلسلهی خلفای فاطمی در مصر به قدرت رسیدند، با
همین تناقض روبهرو شد.»
شایگان با
آوردن فقراتی از سخنان ناصرخسرو دربارهی جدال «علمالقبان» (فقها) و «فلاسفه» که
یکی دیگری را خوار میشمرد تا بدانجا انجامید که «نه دین حق ماند بدین زمان و نه
فلسفه»، مینویسد: «بهنگامی ِاین سخنان هنوز هم شگفتانگیز است. گویی جریان امور از
آن تاریخ تا کنون نه تنها بهتر نشده، بلکه با توجّه به انواع و اقسام آسیبهایی که
همچنان به نام خدا بر افراد، فرهنگ و نفس شرافت و ایمان وارد میآید، بدتر هم شده
است»
۲- شایگان/کربن
میپرسد حال که تشیّع که مهمترین اهتمامش «پیکار معنوی» بود به زمان و زمین سقوط
کرد، چه راه چارهای در پیش است؟ دو راه تصوّرپذیر است:
یکی اینکه از
«پیکار معنوی» دست بشوید و با قدرتهایی پیمان ببندد که یا تصوّری از معنویّت
ندارند یا «خود را برازندهی ذات معنویّت میدانند، چون بهتر از همه میدانند که
معنویّت چیست».
یا ادامهی
اعتقاد به ناشناختهی الهی، به نیروی مداومت در توکّل در عین نومیدی، به نیروی
احساس دلبستگی به ناشناختهای که هماره در دل ماست و اعتقاد به امام دوازدهم، امام غایب. آن
مؤمن با اعتقادی که از چنین ایمانی میگیرد خود داند و مسائلی که از پایبندی او
به شریعت در چنین دنیایی برای وی ایجاد میشود. پیکار وی در این صورت پیکاری پیروزمندانه
خواهد بود.
۳- کلیدیترین
جمله در متن این بخش از کتاب: «برخلاف تصوّرات رایج، تنها خود معتقدانند که میتوانند
به بیاعتقادی و کفر دامن بزنند، نه بیاعتقادان» (همان، ص ۱۲۷)
پ.ن: جا
داشت شرحی بر این سطور بنویسم ولی بسیار طولانی میشد خاصّه آنکه بهانه برای این
کار بسیار بود؛ پس مصادیق آشکار این سخنان را به فراست خواننده وامینهم خصوصاً
امروز که اندیشمند شیعی برای انتشار یک مقالهی عادی به زندان میرود، با دروایش
«شیعه» به بهانههایی پوچ برخورد میشود و وزیر اطّلاعات «اعتدال» آنان را بیدین
میخواند. طبعاً تکلیف دیگر مذاهب و ادیان از این دو نمونه مشخّص است. کربن و
ناصرخسرو در تشریح صفویّه از تقدّم فقه بر فلسفه و عرفان میگویند ولی امروز
«مصلحت قدرت» حتّی فقه را هم معطّل گذاشته و داد فقیهان را در آورده است. از طرف
دیگر قدرت برای پوشاندن خلأهای خود و رقابت با فلسفه و عرفان -در راستای برنامهی
مشابهسازی- دست به تولید «فلسفهی حکومتی» و «عرفان حکومتی» زده است که پرداختن
به آنها مجال گستردهای میخواهد.
نکته:
همیشه از آوردن تقابل نگاه فقهی با نگاه باطنی پرهیختهام. اثبات شیء نفی ماعدا
نمیکند و استعمال فقیه به معنای «فقط فقیه و نه بیشتر» درست به نظر نمیرسد؛ امّا
در متن کتاب نمیشد دست برد. از طرف دیگر مرحوم قاضی یکبار آن را به همین معنا
به کار برده است. فرزندش که از کوتاهآمدنهای او در برابر حوزهی نجف بر او خرده میگیرد، جواب میشنود: «نمیخواهم در تاریخ بنویسند که فقها قاضی را کشتند». پس
این یکبار اشکالی ندارد.
پرهیخته؟؟ پرهیز
پاسخحذفhttp://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-2b0d719e99464b4d9cce5fce81cb9f89-fa.html
حذف