پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
در باب عالمان دنیاجو
فرهنگ عمومی
مرد هشیار در این عهد کم است ور کسی هست بدین متّهم است
فقها را غرض از خواندن فقه حیلهی بیع و ریا و سلم است
متّکلّم را از راه خیال غم اثبات حدوث و قدم است
مرد طب را ز پی خلعت و نام همه اندیشهی او بر سقم است
زاهدان را ز برای زه و زه «قل هو الله احد» دام و دم است
امرا را ز پی ظلم و فساد دل به زور و زر و خیل و حشم است
مرد ظالم شده خرسند بدین که بگویند: فلان محترم است
همه بدگشته و عذر همه این: گر بدم من نه فلان نیز هم است؟
در باب عالمان دنیاجو
چون تو در
مصحف از هوا نگری نقش قرآن تو را
کند در بند
و ز زردشت بیهوا شنوی زنده گرداندنت چو قرآن زند
گویی از بهر حشمت علم است این همه طمطراق خدنگ و سمند
علم از این بارنامه مستغنی است تو برو بر بروت خویش بخند
و ز زردشت بیهوا شنوی زنده گرداندنت چو قرآن زند
گویی از بهر حشمت علم است این همه طمطراق خدنگ و سمند
علم از این بارنامه مستغنی است تو برو بر بروت خویش بخند
شایعهی سکتهی جنّتی
چرا مردم دانا چنان نزید که به غم چون سرش درد کند دشمنان دژم گردند
چنان نباید بودن که گر سرش ببرند به سربریدن او دوستان خرّم گردند
القاب خودخواندهی حاکم بزرگ
چرا مردم دانا چنان نزید که به غم چون سرش درد کند دشمنان دژم گردند
چنان نباید بودن که گر سرش ببرند به سربریدن او دوستان خرّم گردند
القاب خودخواندهی حاکم بزرگ
سر به سر
دعوی است مردا مرد معنیدار کو تیزبینی پاکدستی رهبری غمخوار کو
باستان دعوی نبود آخرزمان معنی نماند ور تو گویی هست از این معنی تورا ، آثار کو
چیستی؟ مرغی؟ ستوری؟ آدمستی؟ بازگو ور به راه آدمی، چون آدمت هنجار کو؟
ور طریقت سست داری کو تفکّرها و فهم ور به کوی مردمانی عقل ِعقلآوار کو؟
ور مجسطیوار عقلی دور داری از خطا تجربتهای فنون قبّهی زنگار کو؟
ای سنایی تا تو را تا روز محشر در شمار پیشخوانده گفته را با گفتهها کردار کو؟
تعلّل دولتیان
باستان دعوی نبود آخرزمان معنی نماند ور تو گویی هست از این معنی تورا ، آثار کو
چیستی؟ مرغی؟ ستوری؟ آدمستی؟ بازگو ور به راه آدمی، چون آدمت هنجار کو؟
ور طریقت سست داری کو تفکّرها و فهم ور به کوی مردمانی عقل ِعقلآوار کو؟
ور مجسطیوار عقلی دور داری از خطا تجربتهای فنون قبّهی زنگار کو؟
ای سنایی تا تو را تا روز محشر در شمار پیشخوانده گفته را با گفتهها کردار کو؟
تعلّل دولتیان
دوستی گفت
صبر کن زیراک صبر تو کار خوب زود کند
آب رفته به جوی باز آید کارها به از آنکه بود کند
گفتم ار آب رفته باز آید ماهی مرده را چه سود کند؟
آب رفته به جوی باز آید کارها به از آنکه بود کند
گفتم ار آب رفته باز آید ماهی مرده را چه سود کند؟
فرهنگ عمومی
مرد هشیار در این عهد کم است ور کسی هست بدین متّهم است
فقها را غرض از خواندن فقه حیلهی بیع و ریا و سلم است
متّکلّم را از راه خیال غم اثبات حدوث و قدم است
مرد طب را ز پی خلعت و نام همه اندیشهی او بر سقم است
زاهدان را ز برای زه و زه «قل هو الله احد» دام و دم است
امرا را ز پی ظلم و فساد دل به زور و زر و خیل و حشم است
مرد ظالم شده خرسند بدین که بگویند: فلان محترم است
همه بدگشته و عذر همه این: گر بدم من نه فلان نیز هم است؟
سنگها بسته، سگها آزاد
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا زین هردو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
دیوانه را همینشناسد ز هوشیار بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
هرگز به سوی کبر نتابد عنان خویش هر کآیتی نخست بخواند ز «هل اتی»
گشتهست همه بازگونه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بیوفا
هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیهای گشته مبتلا
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا زین هردو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
دیوانه را همینشناسد ز هوشیار بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
هرگز به سوی کبر نتابد عنان خویش هر کآیتی نخست بخواند ز «هل اتی»
گشتهست همه بازگونه رسمهای خلق زین عالم نبهره و گردون بیوفا
هر عاقلی به زاویهای مانده ممتحن هر فاضلی به داهیهای گشته مبتلا
اجل معلّق صاحب پروستات
با همه خلق جهان گرچه از آن بیشتر بیره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری برهی نه چنان چون تو بمیری برهند
با همه خلق جهان گرچه از آن بیشتر بیره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری برهی نه چنان چون تو بمیری برهند
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنرست
پاسخحذفحیوانی که ننوشد می و انسان نشود