مهمترین دلیل خاتمیّت، وجود و بقای بیتحریف قرآن است. معجزهی دیگر پیامبران، اموری ناپایدار بود که برای ما اکنون فقط نقل میشود مانند اژدهاشدن عصا یا بیناشدن کورمادرزاد. پس از دیدن این معجزات مردم باور میکردند که این شخص کسی است که توانایی فوق بشری دارد و این توانایی را «کسی» به او داده است که خالق و مدبّر جهان است، پس به او ایمان میآوردند و نصایحش را به گوش جان میشنیدند. معجزه و آیت بزرگ پیامبر اسلام، قرآن است که در صدر اسلام با فصاحت و بلاغت بینظیرش دیگران را مبهوت میکرد و به خود جذب مینمود. امام جواد در گفتوگویی با یکی از یارانش میگوید که حجّت خدا بر مردم، معجزهی هر پیامبر بود که از جنس همان چیزی بود که در آن عصر بر مردم غلبه داشت؛ مثلاً جادوگری در زمان حضرت موسی و بیماریها در زمان حضرت عیسی و فصاحت و سخنوری در زمان پیامبر اسلام(ص) بر مردم غلبه داشت و معجزهی این پیامبران هم هماهنگ با آن مسائل بود چون مردم به امور محسوس بیش از امور معقول گرایش دارند. ایشان بعد میافزاید که اکنون- یعنی در زمان ایشان- آن قوّهی فصاحت و بلاغت دیگر بر مردم حاکم نیست ولی الآن و از این به بعد« عقل» حجّت است و قرآن هم در معرض عقول انسانهاست و مردم از این راه میتوانند به حجّت بودن کلام خدا پی ببرند.( شرح اصول کافی، صدرالدین شیرازی، تصحیح محمّد خواجوی، ج1، ص 545)
دیگر پیامبران با معجزه، مردم را قانع میکردند تا به پیام خداوند گوش فرادهند ولی قرآن هم معجزهی پیامبر اسلام و هم پیام خداوند است که به گفتهی امام جواد با عقل فهمیده میشود و پیامبربودن محمّدبن عبدالله هم با آن شناخته میشود نه آنچنان که گنجی پنداشته است ما از صدق سخنان پیامبر اسلام پی به این میبریم که قرآن کلام خداست تا مشکل استخراج صدق منطقی از صدق اخلاقی پیش بیاید.
نکتهی دیگر اینکه پیروان سروش و پوپر زمانی ابطالپذیر بودن گزارههای علمی ورد زبانشان بود و اینکه جلو هر قانونی« تا اطّلاع ثانوی» باید گذاشت؛ حالا گنجی مسأله را اینگونه طرح میکند که:« چه دلیلی وجود دارد که خداوند سخنانی بگوید که منطبق با واقع نیست؟» بدیهی است که در این سؤال اگر عبارت« بعضی از تئوریهای دانش کنونی بشر» جایگزین واژهی« واقع» شود، هم مسأله عوض میشود و هم جواب آن ولی اینطور دیگر نمیشود رساله پشت رساله نوشت و به دلایل صدق مدّعیات دینی« خدشه» وارد کرد.
تقسیمبندیهای گنجی تماماً نادرست، دلبخواهی و با نامگذاریهای غلط است. او در قسمت اوّل واقعگرایان ِمنکر علم و فلسفه نام دو تن از فلسفهورزان معاصر را میآورد: جوادی آملی و کدیور! آنان در تقابل گزارههای علمی موقّتی بشری و گزارههای دینی، حق را به جانب دین میدهند و اینجا سخنی از فلسفه نیست. جوادی آملی از نظر مبنا تفاوتی در روش اندیشگی با مرحوم طباطبایی ندارد ولی در دو تقسیمبندی جداگانه آورده میشوند. گنجی در ردّ سخنان اینان میگوید که اینان دین را با یافتههای بشری تأیید میکنند، پس این یافتهها نمیتوانند اینقدر غیرمقبول باشند. دین با یقین تأیید میشود که از ناحیهی عقل یا هر منبعی که به ما یقین دهد میآید و قضایای علم تجربی، ظنّی هستند. یافتههای بشری مخلوطی از یقین و ظن است و هرکدام احکام خاص خود را دارند و نباید هردو را به یک چوب راند.
در بخش دوّم ایشان باز بنا بر درک غلط خود از گفتهی طباطبایی در اصول فلسفه و روش رئالیسم، او را مدافع کاذب دانستن گزارههای قرآنی میداند که نه تنها بدفهمی، بلکه تحریف سخن طباطبایی و اتّهامی ناروا به آن مفسّر بزرگ قرآن است. شرح کوتاهی از این بدفهمی را من اینجا و در شرح قضایای اعتباری آوردم. طباطبایی در متنی که گنجی ارجاع داده است میگوید« اگر» کسی اعتباریّات را با ملاک واقع بسنجد، نه اینکه واقعاً روش سنجیدن آن قضایا اینگونه است. تازه به فرض که قضایای اعتباری با واقع مطابق نباشند، اینجا بحث از گزارههای ناظر به واقع است که با علم بشری متفاوت افتاده است؛ هفت آسمان بودن جهان که دیگر اعتباری نیست. اینکه خدا نباید دروغ به قصد فریب بگوید ولی اشکال ندارد کذب بگوید در کجای آرای طباطبایی آمده است؟ طباطبایی هم با تئوریهای بشری در صورتیکه با قرآن مخالف باشد، مخالف است و عنوان« ملتزم به علم و فلسفه» اگر به معنای ترجیح گزارههای علم تجربی بر قرآن باشد، نظر او نیست. به نظر میآید که صرف نظر از ارجاعهای همراه با بدفهمی، دیگر قسمتهای دیگر این تقسیمبندی صرفاً بر اساس تخیّل گنجی تنظیم شده است و گرنه یکی دو ارجاع هم به گویندگان این اقوال میداد.
ادامهی طرح تخیّلی گنجی به ناواقعگرایان میرسد. گنجی میگوید به نظر اینان، زبان دین شاعرانه، نمادین و اسطورهایست. شعر، نماد و اسطوره، سه چیزند و زبان خاص خود را دارند. گنجی فکر میکند هرچیز که واقعگرا نبود لابد مخلوطی از اینهاست. او برای اثبات این تعارض چند مثال میزند. در آخرت اعضای بدن انسان علیه او شهادت خواهند داد. یکی از اینها پوست است که از آنجا که کسی در تفسیری، پوست را به معنای پوست آلت تناسلی گرفته، گنجی از میان همهی اعضا هم به پوست آلت تناسلی چسبیده تا شاید با مبتذل جلوه دادن این مثال، خلاف واقع بودن آنرا نتیجه بگیرد. اینجا جای بحث دربارهی شیوهی نزدیک شدن به مبدأ هستی و تشخّص یافتن تمام اشیا( حتّی اعمال ، نیّات و اعضای بدن انسان) نیست ولی علم تجربی، ناظر به این جهان است و چگونه میتواند با چیزی که دسترسی به آن ندارد( یعنی وقایع آن جهان) در تعارض باشد؟ مثالی که برای اثبات عدم خلود در آتش جهنّم انتخاب میکند درست بر خلاف خواستهی اوست. ابن عربی در پاورقی میگوید که اهل جهنّم پس از دیدن عقوبت و گرفتن حقوق از آنها باز هم در آتش میمانند ولی مانند در آتش ماندن ابراهیم؛ این هم نوعی خلود در آتش است. دعا آداب خود را دارد و اجابت هم همیشه آنگونه که شخص انتظار دارد نیست. در معارف اسلامی هست که فرشتگان با دیدن انسانهایی که دعا میکنند میگویند چرا اینان شرط استجابت دعا( توبه) را پیش از دعا به جا نمیآورند. تمام گزارههای دینی را برای فهم دین باید با هم لحاظ کرد و گرنه نتیجهاش میشود همین پریشانگوییها. اطمینان در مقابل اضطراب است و وجل یا ترس و خوف مثبت با اطمینان در تعارض نیست. معنای« ضنک» نیز فقر نیست بلکه تنگی است و عرب به مکان مضیّق میگوید ضنک و به دلیل اینکه فقر همراه با تنگی معیشت است به فقر هم ضنک اطلاق میشود. معنای آیه معیشةً ضنکا زندگی همراه با سختی و تنگی است و وجه روحی و روانی آن مراد است نه تنگدستی مادّی.
در روایات و دعاهای شیعه، امام دوازدهم برای گرفتن تقاص خون امام حسین قیام میکند در حالیکه امروز کسی از قاتلان آن حضرت در میان ما نیست امّا در احادیث هست که کسی که به عمل قومی راضی شود، از آنان است و هم اکنون بسیاری هستند که با امامان شیعه دشمنی میورزند و شیعیان را خارج از دین میخوانند و عزاداران اهل بیت را قتل عام میکنند و مقبرهی پیشوایانشان را منهدم میکنند. اینان نسب به همان قاتلان زهرا و علی و حسین و دیگر امامان میبرند گرچه در آن زمان نباشند. طبیعی است که امثال گنجی که این باورها در جانش رسوخ نکرده نتواند حکمت عذاب قوم ثمود را بفهمد و بگوید که یک نفر از آنان شتر صالح را کشت پس چرا همهی آنها عذاب شدند؟ و حالا که این آیات با عقل من نمیخواند پس داستان، اسطوره است که «احتمالاً» هستهای واقعی داشتهاست. قرآن که کلام خدا نباشد و کلام پیامبر ِاشتباهکار با دانش محدود زمان خود باشد و آیاتش هم مطابق واقع نباشد، بلکه اسطوره و نماد باشد، یعنی اینکه قرآن دقیقاً به منزلهی شاهنامهی دیگری است منتها به زبان عربی. میماند اینکه انسان با چه عقلی باید خود را پایبند و ملتزم به چنین کتابی کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.