1. پیشتر اینجا ذکر خیری از هانتینگتون کرده بودم و گفتم که «برخورد تمدّنها» و« گفتوگوی تمدّنها» منافات و معارضهای با هم ندارند زیرا یکی توصیف است و دیگر توصیه. چه بسا بتوانند مکمّل هم باشند، یعنی با پذیرش احتمال برخورد، دعوت به گفتوگو کرد یا حتّی - بر خلاف پندار خاتمی- این دو نظر مؤیّد هم نیز هستند؛ امّا حالا از زاویهی دیگری به موضوع نگاه میکنم.
2. تقسیم فلسفه به تغییرگر و تفسیرگر –آنچنان که مارکس میگفت- خیلی دقیق نیست. هیچ تغییری نمیتواند بدون تفسیری از آنچه میخواهد تغییردهد، انجام شود و هیچ تفسیری نیز حوزهی شناخت خود را بیتغییر نمیگذارد. پیش از گفتهی مارکس هم هر تفسیری جهان را در حدّ خود تغییر میداد گاه کم و گاه زیاد. گاه کم مانند یک گزارهی ساده چون« خانهی بهمانی فلان جاست» یا بیشتر مانند «لا اله الّا الله» . کلمهی توحید یک گزارهی اخباری است و ظاهراً دعوت به چیزی نمیکند ولی محال است که بدانی موجودی هست قائم به ذات و غنی که همه محتاج اویند و جهان بر مدار ارادهی او میچرخد و بیتفاوت باقی بمانی. کسانی که دربارهی زبان دین بحث میکنند، بر سر یک چند راهی ایستادهاند که یک سر آن به واقعنمابودن این زبان ، دیگری به تمثیلی دانستن آن، سدیگر به نمادین بودن آن، چهارمی به کاربردمحور بودن آن میانجامد. چه بسا راه دیگری نیز پیشنهاد شود ولی تمام آنها یک پیشفرض دارند که« تنها یکی از اینها درست است» مثلاً کسانی که زبان دین را کاربرد محور میدانند- مانند فیلیپس و بریثویت تحت تأثیر بازیهای زبانی ویتگناشتاین- برآنند که آمدن دوزخ در زبان دین لزوماً به این معنا نیست که چنین جایی وجود دارد بلکه برای ترساندن مؤمنان از ارتکاب عمل بد است. من فعلاً با این نظرات کاری ندارم ولی پیشفرضشان را نمیپذیرم چرا که زبان دین پیچیدهتر از آن است که در یکی از اینها خلاصه شود و میتوان ترکیبی از همه باشد. در جهان اسلام اخوانالصّفا به طرز جالبی به بسیاری از جنبههای زبان دین در آثار خود اشاره کردهاند که بررسی آن را به اهلش وامیگذارم. در زندگی عادی نیز وقتی دو نفر به یک لیوان که نیمی پر و نیمی خالی است میگویند« نیمهپر» یا « نیمهخالی» هیچکدام دروغ نگفتهاند ولی با انتخاب نوع بیان، امید یا ناامیدی را نیز القا کردهاند و« بیان» آنها نوعی «کنش» هم هست.
3. تمدّنها نیز مانند هر پدیدهی انسانی، بین خود نقاط مشترک و نقاط اختلافی دارند، در توصیف آنها بسته به اینکه کدام قسمتها را بیشتر ببینیم، راهی برای آینده نیز پیشنهاد دادهایم. اگر مرزها و فرقها را برجسته کنیم خواسته یا ناخواسته زمینهی برخورد را تشدید کردهایم و اگر اشتراکها و همانندیها را ببینیم، پیشنهاد دوستی و تفاهم و گفتوگو دادهایم. نظریّهی هانتیگتون با چنین پیشبینی و مرزبندیی مسلّماً پیغام صلح و دوستی نبود. پیشتر از این نیز مخالفت خود را با تقسیمبندی زن- مرد یا شرق- غرب بیان کردهبودم. انسانها بسیار بیش از آنچه میپنداریم به هم شبیه هستند و محصور کردن آنها در این تقسیمبندیها آغاز دیوارکشی و مشوّق ستیزهگری و تقابل است.
در ایران نیز فردید و فردیدیان خرافهی تقابل بین غرب و شرق را اشاعه دادند تا جایی که حتّی در کسانی که از این نحله بریدند- مانند شایگان و آشوری- هنوز رگههای باریکی از آن دیده میشود. جای تعجّب نیست که امثال زرشناس از جلسههای انصار حزبالله سر در آوردند چون میتوانستند خوراک فکری مناسب ذائقهی آنها را مبنی بر تقسیمبندی سادهانگارانهی خودی- غیرخودی و حق- باطل، تحویل آنها دهند. پس همانان نمیتوانند وقتی نتیجهی اعمال زشت انصار را دیدند از آنها برائت جویند که کار ما فقط تئوریک بود؛ خیر! ما کار تئوریک محض نداریم و هر تئوری با خودش عملی را در پی خواهد داشت. چه تئوری مرزبندی بین تمدّنهای هانتیگتون و چه مرزبندی بین غرب و شرق فردید.
4. ولیرضا نصر هم عضو همان مکتبی است که هانتینگتون را پرورید. او نیز شاگرد مکتب برنارد لویس، خاورشناس یهودی و از منتقدان سرسخت اسلام است که حتّی پیش از هانتیگتون اصطلاح« برخورد تمدّنها» را بر زبان راند. نصر توانسته که مرزبندی جدید شیعه- سنّی را تعریف کند و با جعل هلالی خیالی به نام« هلال شیعی» زمینهی تئوریک دخالت سیاست آمریکا و متّحدانش را در خاورمیانه فراهم کند. نظرات او را به اختصار پیش از این اینجا بررسیدم. پس از انتشار کتاب نصر(احیای شیعیان: چگونه کشمکشهای درونی جهان اسلام، آینده را شکل خواهند داد؟) این اصطلاح( هلال شیعی) هم از زبان ملک عبدالله سعودی شنیده شد و هم جرج بوش. این نشان میدهد که قدرت اصلی، «معرفت» است و تحلیلگران و تئوری پردازانند که جهت إعمال قدرت را تعیین میکنند. با این موضوع- یعنی نقش معرفت در جهتدهی و تأثیر بر قدرت- کار دارم و در چند روز آینده، آنرا بیشتر باز میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.