پنجشنبه ۴ اردیبهشت
۱۳۹۳
۱- به گمانم
حسین قاضیان واقعیّتی را که خیلیها میدانستند ولی به صراحت نمیگفتند بیان کرد که
:«حصر سران سبز به دوام جنبش سبز کمک کرد.» همه میدانستند که بدون حصر و زندان
فعّالان سبز، از این همه جوش و خروش و دلنوشته و اعتراض هم خبری نبود و حاکمیّت
دارد به ضرر خودش و نفع جنبش سبز عمل میکند امّا این مطلب را به صراحت نمیگفتند
چون احتمال میدادند که ممکن است کسی از سخنشان این برداشت را داشته باشد که به
ادامهی حصر و زندان راضی هستند.
نگرانی
بالا به نظرم بیمورد است. برای نمونه شهادت خوهرزادهی میرحسین نیز نهال این جنبش
را آبیاری کرد امّا باید ابلهی مانند حسین شریعتمداری باشیم تا بپنداریم که
واقعیّت بالا به این معناست که این جنبش از چنین وقایعی استقبال میکند؛ چه رسد به
اینکه خودش باعث و بانی اینگونه مسائل باشد. کسی از رخدادن وقایع ناخوشایند و نادرست
استقبال نمیکند امّا اگر رخ داد، در صورت برخورد دقیق و صحیح با آنها، عملاً به
ضدّ خود بدل میشوند و انگیزهای برای پاگرفتن و بالندگی راستی و درستی خواهند
بود؛ این را من پیشتر در ایماهای بسیاری مانند «ده تشکّر از رهبر» یا «جنّتی مچکریم»
یا «آزادی و ناروایی» و جز اینها گفتهام.
۲- حملهکنندگان به زندانیان به زعم خود چهارسال به آنها رو داده بودند و حالا میخواستند
جبران کنند؛ نتیجه شد؟ جنبش سبز اگر هرقدر تلاش میکرد نمیتوانست چنین موج خبری
گستردهای را به وجود بیاورد: برکناری رئیس زندانها، دروغهای پیاپی مسئولان، گزارش مضحک بیستوسی، انفعال محض حاکمیّت، سیل عکس، زنداننوشتهها و مطالب منتقدان و سرزنش
همراهان منصف حاکمیّت و...الخ.
برخی میگویند
اینها برای در مضیقه قراردادن دولت روحانی و رودررو کردن آن با مردم است؛ درست.
بعضی میگویند بخش پنهان حاکمیّت (یا به زعم من «نیمهی سیاه») میخواهد بگوید پیش
و پس از انتخابات چیزی عوض نشده؛ این هم درست. پارهای میگویند اینگونه اعمال
برای امتحان میزان بقای محبوبیّت جنبش سبز و مقدّمهای برای کارهای دیگر است؛ این
نیز درست. عدّهای میگویند اینها ادامهی سیاست بحرانسازی مداوم برای دولت است
که در دولت خاتمی هم وجود داشت؛ همهی اینها درست. مهمتر از همه این است که دستکم
وقایع پنجشنبهی سیاه را حکایت قدیم غریق و حشیش بدانیم. همان فرد مستأصلی که از
سر ناچاری ممکن است به هرکاری دست بزند و گرنه اتّفاقات این روز را بهتر هم میشد
مدیریّت کرد و اشخاص مناسبتری را –به جز آن زامبیهای نادان- برای این کار فرستاد.
اندازهی فکر و فرهنگ و تشخیص جامعه از لباس حاکمیّت بزرگتر شده است و اینها صدای
جرخوردن و پارهشدن گوشه و کنار این لباس است. کاریش هم نمیتوان کرد نه با بستن
روزنامه و چشم و گوش افراد نه با پارازیتانداختن و نه با بگیر و ببند منتقدان.
۳- منتقدان راهکار
براندازی -مثل بنده- استدلالشان این است که میگویند همین قانون اساسی فعلی نیز
ظرفیّتهای زیادی دارد و تازه بدون براندازی و به روش قانونی نیز میتوان این قانون
اساسی را عوض کرد؛ مهم تغییر پستهای اصلی ساختار سیاسی است. یک تبصره بر این
استدلال می توان زد که آنچه من «نیمهی سیاه» خواندم به هیچ روی تن به قانونمداری
که سهل است، به آشکارگی و شفّافیّت هم نمیدهد. اگر قرار باشد روابط پیچیده و
پنهان قدرت به گونهای ادامه یابد که هر تغییری به نظر بیفایده برسد، ممکن است
تنها راه از دید بسیاری، دورانداختن تمام این تجربهی بیستوپنج ساله باشد که با
این کار به اصطلاح خشکوتر با هم بسوزد و در عوض بنیانی از نو نهاده شود.
وقتی یکی از رفقای شفیق سعید امامی از بیان این همفکری (ظاهراً برخلاف خواست رهبر نظام) ابایی ندارد و در امان میماند، وقتی میتواند به مجلس راه پیدا کند، وقتی مهمترین وظیفهی نمایندگی او این میشود که چرا دخترکان در مجلس شادی همسر رئیسجمهور رقصیدهاند و در جواب پرسش خبرنگار بگوید که به شما ربطی ندارد که با احمدینژاد ارتباط دارم یا نه، چرا نباید از مانور قدرت «نیمهی سیاه» نترسید؟ روحانی اگر وظیفهای داشته باشد، این است که نگذارد ناامیدی از اصلاح امور، از راه ایمان به تأثیر دستهای پشت پرده در نهاد مردم چنان جا بگیرد که حتّی صندوقهای رأی هم نتواند راه بازکردن گره کور سیاست در ایران باشد.
وقتی یکی از رفقای شفیق سعید امامی از بیان این همفکری (ظاهراً برخلاف خواست رهبر نظام) ابایی ندارد و در امان میماند، وقتی میتواند به مجلس راه پیدا کند، وقتی مهمترین وظیفهی نمایندگی او این میشود که چرا دخترکان در مجلس شادی همسر رئیسجمهور رقصیدهاند و در جواب پرسش خبرنگار بگوید که به شما ربطی ندارد که با احمدینژاد ارتباط دارم یا نه، چرا نباید از مانور قدرت «نیمهی سیاه» نترسید؟ روحانی اگر وظیفهای داشته باشد، این است که نگذارد ناامیدی از اصلاح امور، از راه ایمان به تأثیر دستهای پشت پرده در نهاد مردم چنان جا بگیرد که حتّی صندوقهای رأی هم نتواند راه بازکردن گره کور سیاست در ایران باشد.
میگه:
پاسخحذفسلام از زبونت افتاده و علیک از دلت!؟
میگم:
چه سلامی ...چه علیکی؟!
میگه:
خیرسرمون آدمیم!
میگم:
آاادم!...آدم کیلویی چنده؟
میگه:
خود گویی و خود خندی...
میگم:
عیبش چیه؟
میگه:
آکو حس و منطق نظرت خالیه!
میگم:
یعنی چی؟!
میگه:
کجایی عزیز،گوشی تو شارژ کن!
پی نوشت:
روی این پست «زندانبان مچکریم» کلی حرف دارم...کلی سوال ...
منتهی میخوام اولویت اولم این باشه که...
کجایی عزیز،
شما انگار نمیدونی که مراوده در هرسطحی از بحث و گفتگو،فرایندی دو جانبه ست!
اگه میدونید پس چرا...
سلام من علیک نداشت،
دیکته من غلط نداشت؟!
جریان چیه؟
حالا خوبه توی قسمت نظرات به کاربران توصیه میکنید که:لطفا ثابت کنید روبات نیستید!
سلام
پاسخحذفمن همیشه از گفتگو با دوستان استقبال کردهام ولی بیشتر به نظرهایی میپردازم که یا همراه با پرسشی دربارهی متن باشند یا ضمن ارائهی دیدگاه خود نظر مرا هم بخواهند.
با سلام مجدد.
پاسخحذفدو تا مطلب هست که باید خدمتتون عرض کنم ،
چون نمیخوام حکایتم به دادسرای قیامت بکشه!
یک.
شما توقع داری من این مزاح مجازی «گفتگو کردن با دوستان» رو باور کنم ؟
تا اونجایی که من میدونم ...
گفتگو کردن با دوستان همفکر آخرش به تعارف و شکسته نفسی و شوخیهای خودشکنانه ختم میشه!
البته شما میزبان مجلسید و صاحب اختیار،
ولی اینکه بخواهید عذر بدتر از گناه بیارید...دیگه حقتون نیست !
بابا انصافت و شکر...
جواب سلام علیکه و دوست و آشنا و غربیه هم ور نمیداره.
شما دیکته ای را خوندید و با دیدگاه و نظر غریبه ای آشنا شدید،
پس لاجرم باید برای گسترش بحث و گفتگو، یه به به و چهچه و اه اه ی کنید!
تا خطیب و مخاطب بدونه تکلیفش چیه ،
بخصوص با جایگاهی که برای خود «منتقد» در نظر گرفته اید.
بد میگم بزن تو دهنم؟!
دو.
عیارجان.
شما شاید سن و سالتون قد نده یا فراموش کرده باشید؟
ولی من خوب یادمه که چطور زیر گذر لوطی صالح ،
همه از حول حلیم افتادن توی دیگ و شنیدم که یکی از میانه میدان ول معطلان پرسید:
آقا چه احساسی دارید و یکی پاسخ داد:هیچی!
اون روز همه شنیدن و کسی نفهمید که هیچی یعنی چی؟
اونایی که فهمیدن و پرسیدن که «آخه یعنی چی؟»
شدن نوه فرمون و قصیر و اسیر خاک و زخم و درد و تنهایی!
اونایی که نفهمیدن یا فهمیدن و براشون صرف نداشت که بپرسند یعنی چی؟
شدن تخم و تره آبمنگل و دربند تیپ و دکور و ویترینه حجره و مکتب و دانشگاه
از اونروز تا امروز منافقین و مشرکین و ملحدین در لباس ِعلی-
قرآن بر سر ِ نیزه می کنند و زر و زور و تزویرشان،شده حجت ِ هر کاری...
سند و مدرکم بطول و عرض این سی و چندسال وجود داره که…
اصلا چرا راه دور بریم؟
نوشدارو بعد مرگ سهراب دکتر محمد ملکی را
تحت عنوان آن قولها کجا شد و آن وعدهها چه شد را بخوانید!
تا دریابید که دوران طلایی امام راحل میرحسین چه کعبه آمالیست؟!
بیشرمی و وقاحت تو گویی سقف ندارد...
تا نظر بی غرض عیاری که شما باشید، چه باشد؟
«گفتگو با دوستان» شوخی نیست. من همیشه با همفکران و ناهمفکران گفتگو کردهام تا جایی که برخی- در وبلاگ سابق- از اصرار به پاسخگویی من متعجّب یا حتّی ناراحت میشدند. این اواخر هم از نظر دندانگیر خبری نیست؛ انگار دوستان حضور در شبکههای اجتماعی و چاق سلامتی با هم را به بحث جدّی ترجیح میدهند.
پاسخحذفدر ضمن، میرحسین خودش بارها گفته که به دههی شصت انتقاد دارد ولی در فضایی که همه یا سیاهند یا سپید، نمیخواهد با حرفش آب به آسیاب عدّهای بریزد. آن دوران تکرارشدنی نیست.
سلام.
حذفخدا این دل خوش و ازتون نگیره!
من که به شخصه همه دروغهای این سالها را باور کردم و به لطف خدا ضرر نکردم،
بیچاره و بینوا گندم نمایان کاه فروشی که اعتماد و اعتقاد ٩٨ درصدی مردم را نادیده انگاشتند و با جور و جفا و خیانت،
حقیقت را فدای مصلحت خودشان کردند و هنوز دارند نعل وارونه میزنند و چک بی محل میکشند.
بنابراین،گور پدر دل ما،سر شما سلامت!
با اینحال از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون،
اون روزی که آقایون «جناح هم اکنون مغلوب» بعد از سی و اندی سال با وقاحت تمام تف سربالا انداختند که:
دوران ستم شاهی هم اینگونه نبوده که هست!؟
گفتم و توی وبلاگ مسدود شده « http://beshin.blogfa.com/»
پرچین اجتماع ثبت برابر سند زدم که:
یعنی بفرمائید دوباره ما را مس کنید!
اون روزی که بدوی های تازه مدنی شده چو انداختند که:ببخشید ولی فراموش نکنید!
گفتم و توی پرچین اجتماع ثبت برابر سند زدم که:
من بخشش مخشش تو کت و معقدم نمیره،
فراموشی که از فحش خواهر و مادر برام بدتره!
اون روزی که زهرا رهنورد گفت:اعدامهای ۶۷ اثرش پاک شدنی نیست.
گفتم و توی پرچین اجتماع ثبت برابر سند زدم که:
رسیدگی به پرونده این قتل و غارت و تجاوز و خلف وعده سی ساله،
به دادسرای قیامتم که بکشه مدعی اول و آخرش منم!
اون روزی که زهرا رهنورد گفت:که میر حسین و خامنه ای از اعدامها بیخبر بودهاند!
گفتم و توی پرچین اجتماع ثبت برابر سند زدم که:
حرفا میزنید زهرا خانم!
نخست وزیر و رئیس جمهوری که مطلع نباشه اهلبیتش با کی داره نرد عشق میزنه،
مرد نیست ، چه برسه به نخست وزیر و رئیس جمهور!
در هرحال عیار جان، با توجه به کمبود نظرات دندانگیر،
اگه حس و حال و فرصتش هست ،مطلب دکتر محمد ملکی را
تحت عنوان آن قولها کجا شد و آن وعدهها چه شد را بخوان و نقد نظرت را مکتوب کن!
در ضمن، وقتی آدمای واقعی چنگی بدل نمیزنند،
دیگه چه جای شکوه و گلایه از دوستان و دشمنان مجازی؟
پیشاپیش سپاس و تشکر مرا بپذیر.
پی نوشت باشه واسه گیم بعدی...البته اگه گیم بعدی وجود داشته باشه.