دوشنبه ۱۲ دي ۱۳۹۰
حضرت خامنه
آخر گذاشتند بهنّم را بین درکات و درجات بسازیم و دمی در آن بیاساییم. لر دوغندیده هم که باشی ، حور و غلمان بعد از چندی حوصله سر میبرند. انکشف که این مرتبت را به این دادند که ثواب نامهنگاریهای بنده تازه اعلام وصول شده. نگاهی به آنها که کردم، دیدم انگار وضع ایران توفیر چندانی نکرده. ببین ۷ اسفند ۴۴ از قول ملکی (سلام میرساند) در دادگاهش چه نوشتم:« اختلاف اساسی این است که هم ما و هم شما به قانون اساسی استناد میکنیم امّا دو برداشت مختلف از آن داریم. شما گمان میکنید حقّ حاکمیّت بر یک ملّت ناشی از دولتها و حکومتهاست و ما گمان میکنیم ناشی از خود ملّت است» میبینید؟ حکومت و دولت که واسطهی ملّت و خدا باشند یکی میشود ظلّ الله و ابوالفضل علمدار شمشیر به کمرش میبندد و دیگری میشود ولیّ الله و در پسله با امام غایب دیدار میکند.
در ۱۱ اسفند همان سال نوشتهام:«یک سرباز روی گردن و یک سرباز روی پا نشسته و سوّمی شلّاقزنان...» توصیف آشنایی نیست؟ نمادین و غیرنمادین هم ندارد. باز نوشتهام:« گوساله سامری روز به روز درون غاری و تاری ...درماندهتر میشود و هر روز محتاجتر که در شرح دلاوریهای خود از زبان هر آدم تازهای چیز تازهای بشنود». تازه آن گوزبهگوزشده که از خدا پیغمبر و علی مرتضی برای بقای خود مایه نمیگذاشت.
۲۹ مرداد ۴۵ به امیر پیشداد نوشتهام:« در سراسر ایران هیچ زندانی سیاسی نیست چرا که محاکم نظامی از پذیرفتن مسئولیّت بحث در محاکمات سرباز میزنند و هر محکوم سیاسی را از محتوای سیاسی حرفهایش مبرّا میکنند و به عنوان یک خطاکار یا جانی باهاش روبهرو میشوند» سال به سال دریغ از پارسال؟ -به قول هدایت- چاهک دنیا؟... رها کنم.
الغرض، قیل نهضت کرسپودانس به حضرتت راه افتاده. چیزی یاد خوشگل الطّلاب یقهاسکیپوش و پیپ به دست بیاورم که ادّعای مریدی میکرد اعنی ریدمان نظامش را. خودم را به جای کلاهم که قاضی میکنم نتیجهاش میشود سؤال و هی سؤال و... متوجّهید دو هزار نفر نامزد نمایندگی کمتر یعنی مجلس شورای اسقاطی شما عنقریب بشود مجلس خمرگان بیعمّامه؟ (خمره بهش برخورد!) دائم از کومپلوی انگریز خبیث که بگویی پای لرزش هم مینشینی که چارتا خروسک مافنگی هوس تکرار تاریخ به سرشان بزند.همه مشتی معلول را گرفتند ولی علّت را گذاشتند در پریفری. (حالا اصلش در غير ما وضع له باشد كه...الخ)
زمان گوسالهی سامری میگفتند نوار است، زمان شما که دوکومانتههای تلفن دستیها مجال خفیهبازی نگذاشت. ضحّاک بود که روزی مغز سر دو جوان غذایش بود؟ (اخوان میگوید بنویس شما که اهل فضل و ادب بودی و چهها و چهها...) گاز معهود از لپ عیال و بنات.
والسّلام
یادم رفت. عاقلتر از آن به نظر میرسیدید که اباطیل ولیتراشان را (که اقم مینشیند) باور کنید. بوی ارد میدهد ولی بیزحمت، وجود ذیجود شریفت زحمتش را کم کند، خلقی ممنونآلات میشوند که الآن هم دیر شده.
ایضاً والسّلامتر
مرتبط: نامهي صادق هدايت به عيّار
بهنّم!!!
پاسخحذف