شنبه
۲۱ امرداد ۱۳۹۶
سیزده: نویسنده این عبارت که «اگر اسد نباشد، دوسوّم فرماندهان کنار
میروند و کشور از هم میپاشد» را مصداق مغالطهی توسّل به احساسات دانسته است.
«توسّل به احساسات» نام یک نوع مغالطه نیست بلکه عنوانی عام برای چند مغالطه
(تهدید، تطمیع، آرزواندیشی و..) است. نام این مغالطهی آنچنان که واعظ گفته -اگر
البتّه مغالطه باشد- مغالطههای «جلب ترحّم» و «عوامفریبی» است. میگویم «اگر» چون
اگر ثابت شود که واقعاً دوسوّم فرماندهان با رفتن اسد کنار روند، کلام جدّی است و
صرف وجه ترحّمآمیز، یک کلام را مغالطه نمیکند. بهتر این است که از راه نفی کناررفتن دوسوّم فرماندهان این کلام را به شکل منطقی (نفی مقدّم برای نفی تالی) ابطال
کرد. یک نکته اینجا هست و آن هم اینکه نفی مغالطههای مبتنی بر احساسات بسیار دشوار است
چون احساس را به زحمت بشود با منطق درمان کرد، پس دلیل دوّمی نیز برای انتخاب
راهی دیگر برای بررسی یک کلام داریم چون فرض این است که روی کلام ما با کسانی است
که با آن کلام موافقند و گرنه مخالفان که نیازی به این همه بحث ندارند.
در ادامه تلاش میشود که عبارت «هرگاه تیم پرسپولیس و استقلال قوی
بودهاند، تیم ملّی نیز قوی بوده» رد شود ولی این گزاره در صورتی رد شود که مثالی
آورده شود از زمانی که این دو قوی بودهاند و تیم ملّی موفّق نبوده، نه راهی که
نویسنده رفته است چون عبارت به شکل انحصاری بیان نشده یعنی قید «فقط» یا «اگر و تنها اگر» در
ابتدای آن جمله نیست. اینجا نیز واعظ به درستی راه منطقی را به جای «مغالطهیابی»
برگزیده امّا طبق قواعد منطقی رفتار نکرده است.
چهارده: پیش از ورود در بحث سخن حدّاد عادل یک نکتهی ضروری را عرض کنم. به هنگام بررسی یک عبارت یا عقیده بهتر است دست روی وجه قویتر گذاشت و گرنه حتّی تدقیق روی وجه یا وجوه ضعیف کمکی به بحث که نمیکند هیچ، آن وجه قوی را دستناخورده باقی میگذارد. حدّاد عادل میپرسد سخن صادقی سؤال است یا تهمت؟ نکته اینجاست که مصونیّت نمایندگان دقیقاً برای پرهیز از قرارگرفتن در چنین موقعیّتی است. یعنی هر کسی در هر جایگاهی مجاز به بیان تهمت نیست ولی نمایندگان به این خاطر دارای مصونیّت شدهاند که بین سکوت یا اسکات از طریق تهدید قضایی (بدتر) و بیان حقایق ولو با خطاهای گاهبهگاه (بد) دوّمی برگزیده شود؛ پس تهمتیابی کمکی به نقد سخن صادقی نمیکند. (البتّه کمیسیونی هست که گفتار و کردار نمایندگان را بررسی میکند که آیا در راستای وظایف نمایندگی هست یا نه که ممکن است گاهی علیه مردمسالاری هم عمل کند)
کلام حدّاد عادل مصداق بارز «قیاس معالفارق» است که به صرف شباهت دو پدیده در برخی صفات، صفت دیگری را از یکی از آنها به دیگری تسرّی میدهد. اگر آن صفات نسبت به این صفت دارای شمول و عمومیّت باشند، این تمثیل صحیح است و گرنه اشتباه است. مثال حدّاد و سخن صادقی جز سؤالیبودن شباهتی با هم ندارند که حالا توهینبودن یکی را به دیگری تسرّی دهیم. پس تمثیل صحیح هم داریم. پارسا با آوردن مثال از تمثیل صحیح میگوید که تمثیل حدّاد اشتباه نیست. من این مغالطه -که آخرین مورد مغالطه در کتاب خندان است- را هنوز توضیح ندادهام ولی به نویسنده توصیه میکنم یکبار دیگر آن را به دقّت بخواند. در بخش دوّم این بررسی پارسا کاری میکند که در ابتدای نوشتهی اوّلش نفی کرده بود. یعنی مثال پرسش از حلالزادگی را نفی میکند ولی این «مناقشه در مثال» است. به نظرم نیازی به توضیح بیشتر نباشد.(بحث توهین بسیار گسترده است ولی اجمالا بگویم که مبتنی بر بنای عقلاست که در زمان ما از طریق قانون یا هیئت منصفه تجلّی مییابد ولی در کشور ما به ابزاری برای تسویهحساب به مخالفان سیاسی و و عقیدتی بدل شده است)
پانزده: بررسی کلام مردیها بسیار دشوار است چون آنقدر غیرمنطقی، احساساتی و شتابزده است که کار هر منتقدی را دشوار میکند. پارسا به درستی مغالطهی «کنه و وجه» و «تلهگذاری» را نشان میدهد ولی «مغالطهی دور» در آن بخش از کلام مردیها نیست. آن بخش «تمثیل نادرست» یا همان «قیاس معالفارق» است. ارجاعهای تاریخی مردیها پر از اشتباه است که واقعاً نیازی به پرداختن به آن نیست چون مهمترین مسأله این است که آنان اساساً عرب نبودند و جا داشت روی این بخش تأکید بیشتری شود و از مردیها پرسیده شود که آیا حاضر است ایرانیان یا کردها را به همین شیوه بنوازد؟ آیا از نوشتن شتابزدهی آن متن احساس پشیمانی نمیکند؟
شانزده: نویسنده در این یادداشت چندمثال را کنار هم میگذارد که از یک جنس نیستند. سخن اکبرین به وضوح مغالطهی «رها نکردن پیشفرض» است و سخن علیزاده «ادّعای بدون استدلال». «تئوری توطئه» آمیزهای از چند اشتباه است که برای بررسی این سه کلام مناسب نیست و در جای خود باید بررسی شود. جالب اینجاست که کلام علیزاده ذیل هیچکدام از انواع مغالطه نمیگنجد که خواهم گفت چرا. مغالطهها تلاش میکنند که با نوعی «شبهاستدلال» خود را منطقی جلوه دهند ولی این عبارت حتّی در حدّ یک مغالطهگر هم چنین کوششی نمیکند و فقط عقیدهای را بیان میکند بدون کمترین زحمت استدلال. البتّه مهتدی در این دو تویت چون فقط در حال گزارش کلام مخالفان منطقهای ایران است،اساساً در مقام استدلال نیست تا سخنش مغالطه باشد. باید برای بررسی کلام مخالفان ایران به تفصیل سخنان آنان رجوع کرد.
هفده: در این نوشته دو نوع مغالطه بررسی شده است. کلام ترامپ از اساس اشتباه است چون ۱۵۰میلیارد دلار به ایران داده نشد؛ ایران خود مالک آن بود، فقط به آن دسترسی نداشت(در نحوهی گرفتن پول از ایران هم حرف بسیار است). مثالش هم تمثیل اشتباه است. وقتی یک کلام از اساس اشتباه است پرداختن به یک وجه ضعیف آن درست نیست.
«توسّل به اکثریّت» مغالطه است ولی فقط برای سنجش درستی یا نادرستی یک کلام و نه معیاربودن در عمل. برای مثال اگر دو نامزد انتخابات دو برنامه ارائه کنند و یکی حائز اکثریّت شود، نمیتواند ادّعا کند که برنامهی من درستتر بوده چون مردم به آن رأی دادهاند ولی میتواند ادّعا کند که صرفنظر از درستی و نادرستی آن، میتوانم آن را اجرا کنم. دو مثال واعظ ناظر به مقام عمل است و کلام فردوسیپور صحیح است.(این مغالطه را هنوز توضیح ندادهام)
مثال پایانی واعظ (کارشناس سینما و فیلم ضعیف) کاملاً درست است ولی مثال انتخابات فرانسه مغالطه نیست. طرفداران مکرون حق دارند که روی جداییخواهی لوپن از اروپا تبلیغ کنند؛ در واقع مشکل آن بخش از مردم که بعضی از نظرات لوپن را میپسندند و بعضی را نه به خودشان برمیگردد که با اهم و مهم کردن آنها ببینند که به کدام اهمیّت بیشتری بدهند و رأی خود را انتخاب کنند.
و کلام پایانی اینکه ضمن تأکید بر اهمیّت بحث مغالطهها و خوشنودی از طرح این مباحث در حوزهی عمومی، خیلی باید مراقب بود که این مبحث به شکلی دقیق ارائه شود و گرنه ارائهی ناصحیح آن نقض غرض است. اعتنا و توجّه به نقدهایی از این دست خود راهی به مقصود خواهد بود.
پیشین: مرور مغالطهها- ۲
یک نقد دیرهنگام.
پاسخحذف*
چرا اغلب افرادی که امروزه پستهای نان و آبدار با مزایای بیحساب و کتاب را در هر سه قوه حکومتی در اختیار دارند، نه انقلابی قبل از انقلاباند، نه رزمنده جنگاند، نه پژوهشگر آکادمیاند، و نه آفرینندۀ اثر ادبی، هنری و فکری؟.
مسئولیت حضور انبوه نالایقان در دستگاههای حساس ملی برعهده کیست؟
چرا تمام افراد با صلاحیت، همه منزوی و به تدریج غیب شدند؟
و چرا انبوه نالایقان که انواع پستها را در اختیار گرفتهاند، وقتی مرتکب انواع خلافها میشوند، به جای پیگرد حقوقی و مجازات، ارتقای شغلی پیدا میکنند و در حاشیۀ امنیتی قرار گرفته، طلبکار و مدعی هم میشوند؟
چرا انبوه نالایقان هرگز بازنشسته نمیشوند؟ و مثل آش شلهقلمکار در پستهای مدیریتی و قضایی و تقنینی میچرخند و همزده میشوند؟
نمونه بارز این سخن دو لمپن سیاسی و قضاییاند که اولی هشت سال رئیسجمهور شد و کشور را به زبالهدانی تبدیل کرد و دیگری در همان مدت، در سمت قضایی فاجعهها آفرید و بعد هم به شغل شریف دزدی و اختلاس پرداخت.
هر دو اما اینک به جای اینکه در زندان باشند، با وقاحت تمام، هم سمتهای اجرایی دارند، هم درآمدهای کلان، و هم در حال خندیدن به ریش و گیس ملت قهرمان ایران.
- چرا همه حکومتها در ایرانِ معاصر باور کردهاند که قدرت، اِرث پدریِ آنهاست؟
- چرا حکومتها زمانی دست از این باورِ غلط بر میدارند، که دیگر در قدرت نیستند؟
- چرا افراد شاخص سیاست، فرهنگ، هنر، ادب، دانشگاه، ژورنالیسم، و معتمدین محلهها، شهرها و روستاها این پرسشها را مطرح نکرده و نمیکنند؟
**
- پاسداران یک برادر دوقلو را به جای دیگری آوردهاند و من اعدامش کردهام، این که نکته مهمی نیست.
پاسخحذف- یک گروه بودند که آخر سال ۵۹، فکر میکنم، دستگیر کردند که اساسا اسلامی بودند، اما خب به ما گفتند که اینها مارکسیست هستند و من بدون فوت وقت از دَمِ تیغ گذراندمشان. بعد هم اعلام کردیم اینان در صف شهدای انقلاب هستند و حقیقتا هم دروغ نگفتیم.
- میگفتند فلانی ضد انقلاب است، ما هم اعدامش میکردیم.
- حبس ابد هم با اعدام که زیاد فرقی نمیکرد.
- اعدام شدهها همهشان محارب بودند.
(صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاههای انقلاب، در یک گفتگو در سال ۱۳۷۷)
**
چند نکتۀ انتقادی:
۱- به کار گماردن افراد ناقصالعقل در پستهای مهم، یک فاجعۀ ملیست.
۲- فاجعۀ ملی را به فرد و افراد تقلیل دادن ادامۀ فاجعه ملیست.
۳- ناقصالعقلهای بعدی که مرتکب انواع قتل، جنایت، اختلاس و دزدی شدند، حاصل همین تقلیلدهیهای غیرعقلانیاند.
۴- ایراد در ساختارهاست نه در افراد. ساختارهایی که با دو تیتر «خط قرمز» و «تقدس»، از «آسیبشناسی» و سپس از «نقد» همواره معاف شدند.
۵- ایجاد امنیت برای افراد ناقصالعقل در پستهای مهم، امنیت ملی را نابود میکند.
۶- ناقصالعقلهای به صدارت رسیدهای که از درون ساختارهای معیوب، آسیبشناسینشده و نقدناپذیرمانده، بیرون آمدند:
قاضی مرتضوی، کُردان، سعید امامی، رئیس فراری و اختلاسگر بانک مرکزی، احمدینژاد رئیسجمهور با فلاکتهایی که آفرید، معاونین دزد و رشوهبگیرش، دزدیهای بیشرمانه در شهرداریها که باعث شد یکی اعضای شورای شهر اعتراف کند که فساد در شهرداری نهادینه شده و دزدیهای املاکِ نجومی در برابرش پول خُرد است، جمشید بسماللههای اقتصاد ایران، و تکثیر جمشید بسماللهها در حوزههای هنر، ادبیات، سینما، تاتر، موسیقی، تلویزیون، مطبوعات، دانشگاهها، مدارس، مدیریتها، و بازارِ تجارتِ سرشار از کالاهای قاچاق و بیکیفیّت.
۷- به کار گماردن افراد ناقصالعقل در پستهای مهم میتواند جای جلاّد و شهید را عوض کند.
**
- آیا کسی میداند:
۱- امروزه چه تعداد ناقصالعقل، با امنّیتِ آهنین در پستهای مهم وجود دارد؟
۲- و این که مسئولیت آنها و نتایج فاجعهبار اعمالشان با چه کسانی و چه نهادهاییست؟
***