سین هفتم- سیّد ِموسوی

                                                                              ۹ فروردین ۱۳۸۹
-->
۱- سین هفتم پارسال را درباره‌ی سیّدمحمّد خاتمی نوشتم. دوران خاتمی را می‌توان دوره‌ی اوّل اصلاحات دانست. پس از پایان جمهوری اوّل یا زمامداری اوّلین رهبر جمهوری اسلامی که مصادف با پایان جنگ نیز بود، هشت سال ِمعروف به سازندگی آغاز شد که زیر تأثیر خرابیهای جنگ و افکار شخص هاشمی- که آن زمان مخالفت با او مخالفت با پیغمبر بود- بازسازی اقتصادی اولویّت کشور شد. علیرغم تمام ناسزاهایی که به هاشمی داده شد و می‌شود، تا همین امروز هر پروژه‌ای که افتتاح می‌شود، کارهای عمده‌ی عمرانی آن در زمان هاشمی انجام شده است؛ همانطور که علیرغم تمام تحریفها و اغراقها درباره‌ی دوره‌ی پهلوی، کار تحقیقی و طرّاحی بسیاری از همین پروژه‌ها از اوایل دهه‌ی پنجاه آغاز شده بود.
یکی نبودن اندازه‌ی اندام دو رهبر درون یک قبا، فاصله‌ای بود که با جاذبه‌ی معمار اصلی انقلاب اسلامی پر می‌شد و آن توانایی در رهبر فعلی نبود و این خلأ مشکلها می‌آفرید. اگر سیاستهای باز فرهنگی و سیاسی به موازات سیاستهای اقتصادی پیش می‌رفت، شاید این تفاوت کمتر به چشم می‌آمد ولی پروبال گرفتن جناح سنّتی که از نظر سیاسی با قلع و قمع مخالفان خود در انتخابات مجلس چهارم جانی گرفتند و مخالفتها با سیاستهای فرهنگی خاتمی که وی را مجبور به استعفا کرد، کنشی بود که واکنشش را در ابتدا در انتخابات مجلس پنجم و سپس در انتخابات سال هفتادوشش نشان داد. دوره‌ی اوّل اصلاحات دوره‌ای بود که اصلاح‌خواهان، تغییر را در چارچوب قانون و تفسیر مجریان قانون پذیرفته بودند. بدین ترتیب مثلاً برگزاری انتخابات مجلس هشتم قانونی بود، چرا که مجریان قانون، بر اساس تفسیر عجیب خود می‌توانستند هرکس را که نمی‌پسندند- و لابد «اسلام» هم به تبع خواست آنان نمی‌پسندید- کنار بگذارند. دوره‌ی اصلاحات عملاً در سال هشتاد و چهار به پایان رسید و نظراً در اسفند هشتاد و هفت. شعار حجّاریان را می‌توان اینگونه بازخوانی کرد، اصلاحات اوّل مرده است، زنده باد اصلاحات دوّم.
۲- اصلاحات دوّم، خواست تغییر در چارچوب قانون است امّا تفسیر مجریان فعلی را دربست نمی‌پذیرد. الزام به قانون تا زمانی واجب است که یقین نداشته باشیم خلاف عقل- و اگر مذهبی باشیم شرع- است. پس برای نمونه اگر قانون ما را از دسترسی به سایتهای خاصّی منع کرد، دست روی دست نمی‌گذاریم و آگاهانه سدّ مضحک فیلترینگ را می‌شکنیم چون نمی‌خواهیم در بند جهالت سیمای وطنی و سایتهای آوازه‌گر بمانیم.
پدیده‌ی میرحسین موسوی اینجاست که معنا می‌یابد. بزرگترین کار او اعتراض پس از انتخابات نبود بلکه کنار زدن سیّدمحمّد خاتمی بود. او با این کارش دوره‌ی اوّل اصلاحات را به پایان رساند و دوره‌ی دوّم را آغازید. ابتدای آمدن او و آن بیانیّه که دعوت به اسراف‌نکردن در امر تبلیغات می‌کرد، برخی را خوش آمد که در او صفای ابتدای انقلاب را می‌دیدند و بعضی را نه که کنایه زدند «الآن است که احمدی‌نژاد به نفع موسوی کناره‌گیری کند!». من امّا این حرفها را اساسی نمی‌دانستم که میل به سادگی و دعوتهایی اینچنین بیشتر خصیصه‌ای شخصی بود و شعاردادنهایی اینگونه کار هر کس می‌تواند باشد. من از هماهنگ نبودن خاتمی و موسوی ناراضی بودم و آمدن ابتدایی خاتمی و کنارکشیدنش را تعبیر به «بی‌انضباطی سیاسی» کردم و هنوز هم بر همان نظرم گرچه این کنارکشیدن به نفع موسوی، در ریختن آرای خاتمی در سبد موسوی بسیار مؤثّر بود. بیست و پنج خرداد وجوه بسیاری دارد که یکی از آن عدم تمکین موسوی به قانون و شرکت در اجتماعی-مثلاً- غیرقانونی بود این کاری بود که به احتمال قریب به یقین خاتمی نمی‌کرد.
۳- ما حالا می‌دانیم که اجبار به برگزاری انتخابات مجلس هفتم و استعفانکردن خاتمی با بیم از تهدید خارجی ارتباط داشت همانطور که سابقه‌ی مباح بودن هرکاری برای حفظ نظام تا اوایل انقلاب و بیرون آوردن نام رهبر فعلی به هر قیمت از صندوقها، دوّم اعلام کردن دختر هاشمی، تعیین رتبه‌ی افراد پیش از انتخابات خبرگان یا اعلام رسمی به اینکه فلانی به آقای ناطق نظر دارد، به عقب بازمی‌گردد. من در یکی از مراکز نزدیک به حاکمیّت وقتی این نقل قول را از مجتبی شنیدم فکر می‌کردم فرزند ارشد است و سن و سالی دارد حال آنکه وقتی جوانی بیست‌وهشت ساله بدل به مجرای ارتباط رهبر با بسیاری از مراکز شود، عجیب نیست که این مجرا بعدها بتواند یک هفته مانده به انتخابات، قالیباف را کنار بزند و سیاست رسمی را حمایت از احمدی‌نژاد اعلام کند یا حتّی به نیابت از پدر بیانیّه‌ی تبریک را در روز بیست‌وسه خرداد به رادیو بدهد. شامگاه بیست‌ودو خرداد که خبر آمد انقلاب سبز پیروز نخواهد شد، هنوز کشور در مرحله‌ی رأی‌گیری بود و اعتراضی نبود تا انقلابی باشد، امّا حلقه‌ی اطرافیان یک شخص می‌توانند با دادن اطّلاعات هدایت‌شده از اغتشاش و شعارهای افراطی تا اخبار مسخره‌ای درباره‌ی سوءقصدی فرضی، آنچنان سوءظنّی بیافرینند که لازم شود بساط انتخابات برچیده شود؛ ابتدا قول مرحله‌ی دوّم داده شود امّا پس از آن کار یکسره شود.
۴- بازی با نامها بیهوده است، یک ساختار معیوب و بی‌پشتوانه‌ی سیاسی تصمیم گرفته است به هر قیمت بر سر قدرت بماند، پس قواعد بازی را با عاملی به نام مصلحت- نه برای خود بلکه برای اسلام- به هم می‌زند. اینجاست که مانند سابق نمی‌توان صحبت از دوگروه ِتندوران وعقلای جناح حاکم کرد چون عقلا همه یا طرد یا ساکت شده‌اند. آنچه باقی مانده، باطن کیهانی حاکمیّت است که از بیست‌ونه خرداد به بعد ظاهر شده است. این نوع برخورد به تندوری در جناح مقابل خواهد انجامید و رواج بیش از پیش اندیشه‌ی چپ بین جوانان طلیعه‌ی تکرار رخداد سی سال پیش است و برای کسانی که نگران تکرار اشتباهات سه دهه‌ی گذشته باشند، بسیار هشداردهنده.
پایبندی به مشی اصلاحی آن هم در صورتی که طرف مقابل به کمتر از حذف تو راضی نیست و حتّی خواص سکوت‌گزیده را خائن می‌خواند و به آن وجه اعتقادی می‌دهد- کاری که در رژیم پهلوی نه محتمل بود و نه ممکن- بسیار دشوار است. میرحسین موسوی تا کنون توانسته است که این منش اصلاحی را حفظ کند. خاتمی اگر بود بلافاصله برای حفظ مصالح کوتاه می‌آمد- کاری که می‌خواست ولی خوشبختانه شریعتمداری نگذاشت- امّا کار پس از کوتاه‌آمدن او پایان نمی‌یافت بلکه از مهار عقلای اصلاح‌طلب خارج می‌شد و معلوم نبود- یا بود!- که به کجا ختم شود. حتّی ندادن اطّلاعات یکی دو روز پیش و پس از انتخابات و دیدار خاتمی و دیگران با رهبر به مردم هم در همین راستاست زیرا اگر گفته‌های مخملباف با تفصیلات کامل تأیید می‌شد واکنش مردم پیش‌بینی ناپذیر ‌بود، پس مخاطبان با گفته‌های مخملباف با احتیاط برخورد کردند و بعضی حرفای مشکوک بعدتر او باعث شد که ارزش اطّلاعات درست او نیز زیر سؤال برود. گفته‌های جلسات مشترک حتّی با خطبه‌ی بیست‌‌ونه خرداد نیز تفاوت داشت که با چند جمله‌ی پرسشی کار را سرهم آوردند امّا در جواب آنانکه گفتند:« داشتیم؟» ، جواب شنیدند که« بله، وقتی قصد انقلاب و اغتشاش باشد، داریم».
۵- میرحسین کاری کرده که از مشروطه‌خواه تا جمهوری‌خواه سکولار او را بستایند، حیف است این محور از دست برود. او را حالا دیگر سوّمین شخص محبوب دوره‌ی جمهوری پس از آیت‌الله خمینی و سیّدمحمّد خاتمی می‌توان دانست. او سرمایه‌ایست برای ایران فردا و  شبیه‌ترین کس به خودش، امّا دیگران نیز در ساختن و حراست از این چهره که مژده‌ی ساختن ایرانی برای همه‌ی ایرانیان است دخیل هستند.
موسفیدان و باتجربگان نیز پس از بیست‌ودو بهمن یا سکوت کرده‌اند یا کم کار شده‌اند. الآن وقت مشغول‌شدن به بازیهای وبلاگی یا پراکنده‌نویسی نیست، زیرا که این آرامش بهترین فرصت برای بازاندیشی یک سال گذشته و ارائه‌ی راهکارهای بخردانه است و گرنه اگر فرمان دوران گذار به دست همزادان کیهان در جبهه‌ی مخالف افتاد، جز خود را نباید ملامت کرد. فیلسوف، جامعه‌شناس، تئوریسین، روشنفکر مولّد، روشنفکر موزّع، مترجم، سیاسی‌نویس، روزنامه‌نگار، طنزنویس، کارتونیست یا وبلاگنویس عادی هر یک تعریف و جایگاه خاص خود را دارند، وای به روزی که مرزها در هم بریزد. وجود یک محور یا رهبر می‌تواند بی‌نظمی‌ها و تک‌رویها را تا حدّ امکان کاهش دهد و موسوی نشان داده که چنین قابلیّتی دارد.

سین ششم- سبب روی‌دادن جنبش سبز چه بود؟


                                                                                                       يكشنبه ۸ فروردين۱۳۸۹
            
عبدالکریم سروش: حقوق مغفول‌افتاده و قوانین متروک‌افتاده و زندانیان مرحوم‌‌افتاده، اسباب بل علل روی‌دادن هنگامه‌ا‌ی چنین سعادت‌پرور و فضیلت‌دربر و عدالت‌محور بودند. بیت: هین مده ای مدّعی گاف گزاف-  نام عیّاران منه بر خود به لاف


احمد شاملو: در وهن‌سار آدمکان بی‌آرزو/ خردک علف لجوج که به چرارویشش آگاه است/ رساتر فریادیست به سوی صبح  


مسعود بهنود: یک بار صمصام‌الدّوله رو کرد به مشیرالسّلطنه که... ( صدای اعتراض حضّار)


دکتر فردیدیان: جنبش سبز در صورتی که پیروز نشود، گستاخی پس پریروز در برابر یک انقلاب جهانی است که رو به پس فردا دارد و تجلّی اسم أخضر( برادر زعفر جنّی) است ولی اگر پیروز شود به قربانش بروم که تجلّی اسم أرجل ( بخش پاچه‌ی آن) است.  


سعدی: هر که به تأدیب امروز راه صواب نگیرد به تعذیب فردا دچار آید. نیکبختان به حکایت و امثال پیشینیان پند گیرند از آن پیش که پسینیان به واقعه‌ی ایشان مثل زنند و دست امثال کردان کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه کنند امّا با قضای محتوم چه می‌شود کرد که آن را که گوش ولایت گران آفریده‌اند چون کند که بشنود و آن را که کمند سعادت کشان می‌برد چه کند که نرود؟


فریبرز رئیس دانا: بیست و دو خرداد (مثل دوّم خرداد و تمام اتّفاقات سه هزارسال گذشته) خروش جنبش چپ بود بی هیچ تردید و حذف یارانه‌ها به ضرر قشر فرودست نشان داد که استعمارستیزی نقابی بر چهره‌ی بورژوای احمدی‌نژاد است که در نقش مزدور هیولای سرمایه، چپ‌نمایی را ترفندی برای فریب مردم کرده است. پیروزی نزدیک است.


آیت‌الله علم‌الهدی: آقا این موی مش‌کرده‌ی زنها که همان مار غاشیه است، آنتنهای ماهواره که پرچم یزید است و موسیقی که نعره‌ی شیطان است باعث شد یک عده به فکر مخالفت با نظام که در حکم محاربه با خداست بیفتند.


حافظ:  چون باده زغم چه بایدت جوشیدن/ با لشکر غم چه بایدت کوشیدن
         سبزست لبت ساغر از او دور مدار/ می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن


حسین شریعتمداری: منوشه امیر(رابط کاسپین و شیمون)، در فضای حقیقی با راه انداختن سلاح هارپ در رودبار و بم کارش را شروع کرد ولی احتیاج به امضای خدا داشت و خدا هم کسب تکلیف کرد تا یکی از سه گزینه خوب است، خوب نیست و نظری ندارم را بشنود و این آخری را استماع کرد که او سمیع و بصیر است. پس همه‌ی وقایع از سوی سرور ما به خاطر افزایش بصیرت مردم و پیاده کردن بعضیها از قطار انقلاب بود تا حمل به صحّت در مورد آنان حمله به صحّت نباشد؛ فدایش شوم که بر دامن کبریاش ننشیند گرد.


اسفندیار مشایی: حالا باید سؤالهای مهمتری داشته باشیم چون الآن بشر به جایی رسیده که خدا بهش رو می‌اندازه، ببین یک زمانی حضرت نوح داشتیم که همه‌اش نوحه می‌کرد ولی من پیش هدیه یا توی ترکیه عملاً نشون دادم که قضیّه یه چیز دیگه‌س یا همین عیسای دربه‌در که مدیر هم نبود کجا و مدیریّت امام زمانی ما کجا یا بوسیدن دستکش خانم معلّم کجا و موسا که راه به راه مشت می‌زد مردم رو سقط می‌کرد کجا.


اکبر گنجی: به قول بوعلی سینا که می‌گفت نمی‌شود معاد را اثبات کرد من هم نمی‌توانم آنرا مدلّل کنم فقط چون عضو اتاق فکر هستم سعی می‌کنم آنرا موجّه کنم. خروش خرداد، سربرآوردن خدای من و مولوی و ابن عربی در مقابل خدای انسانوار متشخّص فقیهان بود. مولوی وقتی میگوید  بنی آدم اعضای یک پیکرند یعنی خدای مطلق وجود داخل آن پیکر است و ابن عربی هم وقتی میگوید النظافة من الایمان یعنی به روش هرمنوتیکی باهمادگرایان، رابطه‌ی ایمان‌گرایی با پاکدینی را بررسی می‌کند؛ در مقابل ببینید که یکی از مفسّران و قاریان قرآن چه می‌گوید: «ألا یا ایّها السّاقی أدر کأساً و ناولها» یعنی ای ساقی، اوّل ادرار کن تو کاسه بعد آن را تناول کن و این نهایت خرافات دینی است.


محسن مخملباف: به مردم میگن نشوید، نبینید، کور باشید کر باشید لال باشید ولی مردم می‌بینن که دارایی خامنه‌ای سیصد میلیارد یوروه؛ تازه پونصد تا کنیز و سه هزار تا قلیون و چهل هزار تا چپق داره. وقتی مردم اینا رو دیدن جنبش سبز راه انداختند.


یکی از اعضای کمپین: سبز نماد رویش و زندگی است که روان زنانه‌ی جنبش سبز را نشان می‌دهد.


حجّت‌الاسلام راهکاریان: بابا اینا جوونن، تعارف که نداریم... می‌خوان همدیگرو... میرن تو خیابون و شعار و شلوغی و نترسین نترسین ما همه با هم هستیم و خلاصه بمال بمال و حالی به حولی... با طرح مسئله صیغه از دوره راهنمایی به راحتی میشه پایین تنه رو مشغول کرد تا بالاتنه فعّالیّت بیخودی نکنه.


کاربر لینک‌گذار: در پیامکها« سبز» رو فیلتر کردین، با تکثیره بی‌شماره ما چه می‌کنین؟ (توضیح: ندارد یا همین!)
( واکنش نظردهندگان: درود به شرفت، نقل قول عبارت با  ++++++++++ )


احمدی‌نژاد: کدوم جنبش سبز؟ من اینو تازه دارم از زبون شما می‌شنفم.


وبلاگنویس ارزشی: جنبش جلبکی اگر آدم بود در مورد اون صد تا بسیجی که کشته چیزی می‌گفت، از بانکهایی که شکست و اتوبوسهایی که آتش زد می‌گفت، یک مشت چاقوکش که یک نویسنده رو زدند و در خیابان رها کردند جز اینه که یا عضو لژ ماسونی قسطنطنیه هستند یا خودشون در پروژه آرماگدون دست دارند؟


فروغ: برای رویش نداها و ترانه‌های فردا/ حنجره‌ام را در کوچه کاشتم/ سبز خواهد شد/ می‌دانم/ می‌دانم.


سیّد محمّد خاتمی: این جنبش، حرکتی مسالمت‌آمیز با رعایت تمام هنجارها، قوانین، رهنمودهای امام و قبول محوریّت مقام معظّم رهبری،... ( خسته نباشی سیّدجان، وقت ما تمام شده

سین پنجم- سیزده‌ به‌ در


  
پیرامون عدد سیزده          

در اساطیر ایران عمر جهان هستی دوازده هزار سال است و پس از این دوره جهان بسته می شود. انسانهایی که وظیفه‌ی آنها در جهان هستی، جنگ علیه اهریمن است با سپری شدن این دوران و ظهور منجی موعود، سوشیانس، سرانجام به پیروزی می‌رسند و در هزاره‌ی سیزدهم با راهنمایی او در بهشت به زندگی خود ادامه می دهند. به همین دلیل نیز، روز سیزدهم که در واقع نمادی از زندگی انسان در پردیس است، متعلق به ستاره‌ی باران دانسته می‌شد چون بارش باران بهاری باعث سرسبزی و طراوت زمین می‌شد و تمثیلی از بهشت را به وجود می‌آورد. این اعتقاد در ایران باستان موجب می شد سیزدهم نوروز، روز ویژه‌ی طلب باران بهاری برای کشتزارها انگاشته شود.

بدیمن یا خوش‌یمن بودن این روز
نحسی سیزدهم ظاهراً- بنا به روایات متفاوتی- از غرب آمده و ربطی به ایران ندارد، بعضی نقل قولها از امام صادق هم گذشته از اینکه ربطی به ماه شمسی ندارد (چون تقویم اعراب بر اساس ماه قمریست)، واقع شدن رویدادهای فرخنده‌ای مانند تولّد امام علی(سیزده رجب) با آن شکل معروف در کعبه، مستند بودن آن را زیر سؤال می‌برد. بر اساس محاسبات نجوم قدیم هم در ایران، ظاهرا قدیمی‌ترین منبعی که به نحوست سیزده اشاره کرده، آثار الباقیه ابوریحان بیرونی است که تنها روز سیزدهم تیر ماه را نحس خوانده است و نه سیزدهم فروردین را بلکه به عکس، نویسنده در جدولی که در این کتاب در مورد ایّام هست، کلمه‌ی «سعد» یا خوش‌یمن را برابر روز سیزدهم فروردین نوشته است.


سبزه گره‌زدن
مشیه و مشیانه که پسر و دختر دوقلوی کیومرث بودند روز سیزده فروردین برای اوّلین بار در جهان با هم ازدواج نمودند. در آن زمان چون هنوز عقد و ازدواجی در کار نبود، آن دو به وسیله گره زدن دو شاخه، پایه‌ی ازدواج خود را بنا نهادند. بعدا به یاد آنها، دختران و پسران دم بخت این مراسم را به جا می‌آوردند و امروز هم دختران و پسران کاری شبیه به این را در روز سیزده فروردین انجام می‌دهند.


دروغ سیزده
جشنهای دیگری نیز در ایّامی نزدیک به این روز هست مانند عید مسیحیّت به نام عید پاک ( رستاخیز مسیح) و عید پسح یا فصح یهودیان ( چشم‌پوشی خداوند از قتل نخست‌زادگان بنی‌اسرائیل) و مراسمی شبیه به آن در چین. عید دیگری نیز با سابقه‌ای چند هزار ساله در مصر هست به نام « شمّ النّسیم». بنا به حکایتی در چنین روزی موسی به بهانه‌ی هواخوری و گذشت و گذار در ساحل نیل، بنی‌اسرائیل را به بیرون از شهر برد ولی برنگشت. فرعون که پس از بازنگشتن آنها از فریبی که خورده بود آگاه شد، به دنبال آنان رفت و در نیل غرق شد. البتّه موسی دروغ نگفت، بلکه تنها بخشی از حقیقت را گفت ولی به هرحال برخی افراد، منشأ دروغ سیزده ایرانیان یا دروغ آوریل غربیان را از اینجا می‌دانند.

سین چهارم- سرترینهای سال

     
سرترین انتخاب: میرحسین موسوی
سرترین پرسش: رأی من کو؟
سرترین شعار: ما بی‌شماریم
سرترین شیخ: مهدی کروبی
سرترین چهره: ندا آقاسلطان
سرترین مسافر: آیت‌الله منتظری
سرترین زن: زهرا رهنورد
سرترین تغییر: محمّد نوری‌زاد
سرترین عکس: این تصویر
سرترین جوک: بگم؟ بگم؟
سرترین نشریّات: توقیف‌شدگان
سرترین روز سال: ۲۵ خرداد
سرترین بادکنک پکیده‌: حسین رضازاده
سرترین فیلم: فیلمهای مستند موبایل مردم
سرترین شعر: پس این فرشتگان (شمس لنگرودی)
سرترین موسیقی: تفنگت را زمین بگذار (شجریان)
سرترین استعفا: محمّدرضا حیدری، ابوالفضل اسلامی
سرترین نامه‌ها: عاشقانه‌های زنان برای مردان زندانیشان
سرترین کاریکاتور: این کاریکاتور از محمّدامین آقایی
سرترین سوتی: آقای هاشمی به من نزدیک است و احمدی‌نژاد نزدیک‌تر.
سرترین رخداد: خودباوری جمعی و تفکیک اسلام، سیاست و وضع فعلی در اذهان
سرترین ورزشکار: جواد نکونام (بنا به گفته‌ی کعبی و کریمی دستبندهای سبز را جواد پیش از بازی با کره‌جنوبی از سجّاده‌اش در آورد و به بازیکنان داد)

سین سوّم- سخنان علی و ایران امروز

                                                                                                    پنج‌شنبه ۵ فروردين۱۳۸۹            
                  
رهبر درباره‌ی سفر برای تحویل سال( چندسال پیش):  ببینید هرکس کجا می‌رود، بعضی‌ها به حرم امام رضا می‌روند( آدم خوبها) و بعضی به تخت جمشید (آدم‌های نه چندان خوب)
علی(ع): شایسته نیست سفر مگر برای سه کار: یکی ترمیم امر معاش و دوّم قدم‌گذاشتن در راه معاد و سوم «کامجویی و شادکامی در راه غیر حرام».

بزرگان نظام: بعد از انتخابات اشتباهاتی جزئی هم بود که بی‌جهت بزرگ شد
سخت‌ترین گناه، گناهی ست که شخص آنرا ناچیز و آسان بپندارد. 

هاله نور، نرخ تورّم، قاتل ندا، سکته یا خودکشی پزشک کهریزک، ترانه موسوی در کانادا، رأی ‌گرفتن از مجلس به امر رهبر برای
کردان، آمار نظرسنجی پیش از انتخابات به سود احمدی‌نژاد و ...
اگر دروغ‌بگویی، خدا مهری بر پیشانیت زند که هیچ دستار و عمّامه‌ای آنرا نپوشاند. 

دعوت از بازداشت‌شدگان به طلب عفو برای تخفیف مجازات
اگر امید و آرزویت فنا شود، بهتر از آن است که نیاز از ناجوانمرد بخواهی... در فقر مردن بهتر است تا از بدخویان چیزی خواستن. 


القاب و عناوین بی‌شمار، ستودن تبعیّت محض و گفتاری مانند « پیروی از رهبر پیروی از خداست»
(خطاب به مالک اشتر): خود را مأمور و فرمانده مخوان و دیگران را ناگزیر به اطاعت از خویش مکن که چنین کاری باعث فساد دل و سستی دین و نابودی نعمتهای خداوندی می‌گردد. 

تبعیض قضایی، آموزشی و رفاهی در حقّ افرادی که دارای دین، مذهب یا عقیده‌ی دیگری دارند
مردم دو گونه‌اند یا برادر دینی تو هستند یا هم‌نوع تو، پس اگر علّت و سبب‌هایی باعث شد آنان از روی سهو یا عمد دچار لغزش شوند، با آنان با عفو و گذشت مواجه شو همچنان که دوست داری خدا تو را بیامرزد.

تحقیقات برای نظارت استصوابی، سرکشی در حریم خصوصی افراد، دستگیری و محاکمه اشخاص بر اساس شنود تلفنی و مانند آن
(ای مالک)...از میان مردم با آن کس که دربازگو کردن زشتی دیگران اصرار دارد، دشمن باش و در آنچه از خطاهای مردم که از نظر تو پوشیده است کنجکاوی مکن که تو موظّفی حتّی عیب آشکار آنان را پوشیده داری.

رد کردن دست دوستی دیگران(آمریکا) به بهانه‌ی اینکه دشمنند و صادق نیستند
(ای مالک)...از صلح و سازشی که رضای پروردگار در آن است و ممکن است دشمنت تو را به آن فرابخواند سرپیچی مکن زیرا در صلح، آرامش سپاه و آسایش کشور و فراغت از اندوهها وجود دارد امّا پس از صلح پیوسته محتاط و مراقب دشمن باش ولی پیمان‌شکنی نیز مکن.

قتلهای زنجیره‌ای، کشتگان پس از انتخابات (عمدی) و جان‌باختگان در زندان مانند زهرا کاظمی (سهوی) بدون پیگیری مانده‌اند، برخی دلیلش را مصالح نظام می‌دانند. بعضی پا را فراتر می‌نهند و چنین چیزی را در آینده نیز لازم می‌دانند.
تو ای مالک از خونی که به ناحق ریخته شود سخت بپرهیز زیرا هیچ چیز عذاب را نزدیکتر و رنج را بزرگتر و نعمت را نابودکننده‌تر از خونی که به ناحق ریخته شود نیست و روز رستاخیز اوّلین موضوعی که به آن رسیدگی شود موضوع خونهای به ناحق ریخته شده است. اگر به عمد کسی را کشتی نزد خدا و من عذری نداری و قصاص تن به تن در حق تو لازم می‌آید و اگر کسی را به اشتباه کشتی ... مبادا که خونبهای مقتول را نپردازی.


ردکردن مراسم بخردانه‌ی سنّتی و باستانی صرفاً به دلیل آنکه جزو سنّتهای اسلامی نیستند
ای مالک سنّتهای شایسته‌ی بزرگان این امّت و ملّت (قبطیان مصری) را مشکن. زیرا آن رسم و روشی است که انس و الفت دیرگسل آنان به وسیله‌ی آن ایجاد شده و کار مردم بر اساس آن انتظام یافته است و نباید سنّت و طریقه‌ای را به کار بری که به چیزی از سنّتهای گذشته زیان رسد که اگر چنین کنی سودش برای کسی که آنها را بنا نهاد و زیانش برای تو باقی می‌ماند.

آقا خصلت‌شان این است که اگر فشار بر ایشان بیاید حتی اگر موضع حق باشد، قبول نمی‌کنند(کتاب خاطرات ناطق نوری)
(ای مالک)...برگزید‌ه‌ترین وزیران وزیریست که سخن حق را هرچند تلخ و شدید باشد با تو بگوید و کمتر تو را در گفتار و رفتاری که خدا و رسولش نپسندند بستاید، هرچند که سخن تلخ و ستایش ننمودنش باعث دلتنگی و ناخرسندیت شود... (جای دیگر): حق را بگو هرچند علیه خودت باشد.

سین دوّم- سرخ


                                                                                                     سه‌شنبه ۲ فروردين۱۳۸۹
سرخ یا قرمز آخرین فیلم از سه‌گانه‌ی کیشلوفسکی و کاملترین فیلم او از نظر جمع کردن بیشتر جنبه‌های فکری و هنری اوست. رابطه‌ی جاندار و معنامند انسان با جهانی پر از اشارت و دلالت، مایه‌ی اصلی فیلمهای کیشلوفسکی به عنوان هنرمندی مذهبی است که می‌توان آنرا حکایت اختیار انسان در بستر سرنوشت، تقدیر یا خواست خدا نیز دید.
سوّمین رنگ، نشانه‌ی برادری در شعارهای سه‌گانه‌ی مدرن انقلاب فرانسه در نوعی تقابل- یا از نگاهی دیگر سازگاری- با نگاه عهد قدیمی ده فرمان یا دکالوگ اوست. بابک احمدی می‌پرسد:« چرا برادری و نه خواهری؟» و کیشلوفسکی اینجا برادری را «خویشاوندی» بلکه «همزادی» معنا می‌کند که به آن خواهیم رسید.  جهان ایماگر فیلم به گونه‌ایست که حتّی افتادن یک کتاب از دست قاضی جوان و باز ماندن یک صفحه و دیدن یک عبارت خاص هم واجد معنایی از درونه‌ی جهان برای اوست، همانطور که قاضی پیر هم در جوانی همین اتّفاق برای او افتاد و سؤال امتحان فردایش را دید. اینها نشانه‌هاییست که فیلمساز از نفی جهان بی‌تصادف یا تصادفهای بی‌منطق برای ما بگوید و اینکه هر اتّفاقی دارای معنایی ضروری است که می‌تواند- یا باید- کشف شود.
قاضی پیر داستان که به استراق سمع تلفن همسایگان خود می‌پردازد، از مشارکت فعّال در بازی تقدیر به گوشه‌گزینی رسیده است. او پیشتر در جایگاهی خداوار به قضاوت درباره‌ی گناهکار یا بی‌گناه بودن مردم می‌پرداخت تا در جریان یک قضاوت نادرست به نفع یک مرد به این نتیجه رسید که داوری درباره‌ی دیگران از منیّت و خودبینی انسان برمی‌آید و تلاش کرد به چنان جایگاهی برسد، یعنی ناظر صرف باشد؛ ببیند و قضاوت نکند. روابط علّت و معلولی جهان به گونه‌ایست که اجازه‌ی قضاوت صریح به بشر فانی نمی‌دهد، مثلاً برادر والنتین پس از فهمیدن اینکه پسر پدرش نیست و مادرش فاحشه است، به دامن اعتیاد افتاد، حالا تا چه حد می‌توان او را مقصّر دانست؟ پرهیز از داوری در فیلم آبی هم بود جایی که زن از امضای نامه‌ای که خواهان اخراج یکی از زنان مجموعه‌ی مسکونی به دلیل بدکارگی بود امتناع می‌کند و می‌گوید «مشکل من نیست». قضاوت گرچه برای نظام اجتماعی لازم است ولی انگار شرّی ضروری یا کاری از سر مصلحت است و کسانی مانند قاضی پیر که دل در گرو حقیقت دارند، پس از وقوف بر دوراهی مصلحت و حقیقت، مصلحت را وامی‌نهند.
انواع و اقسام روابط خانوادگی، عاطفی، شغلی و... در فیلم هست که روابط را از سطح برادری به خویشاوندی یا همکاری و همراهی انسانها با هم می‌رساند ولی کیشلوفسکی یکی از مایه‌های دنیای داستانی قدیم یعنی همزادی را از «زندگی دوگانه‌ی ورونیک» وارد دنیای فیلمهایش کرده است. آنها دونفرند یا یک نفر؟ در دو نفر بودنشان در فیلم که شکّی نیست ولی از آنجا که با یک مشکل واحد روبه‌رو هستند انگار یکی هستند. آنها به دلیل مشکل قلبی که دارند باید بین آوازخوانی و پذیرفتن احتمال مرگ زودرس یکی را انتخاب کنند و هر کدام تصمیم متفاوتی می‌گیرند، یکی موسیقی را انتخاب می‌کند و حین اجرای برنامه می‌میرد و دیگری به زندگی برمی‌گردد. هم‌شکلی یا هم‌نامی بهانه است، هر دو انسانی که در آستانه‌ی یک انتخاب (به عنوان مهمترین فصل ممیّز انسان از دیگر موجودات) ایستاده‌اند به گونه‌ای همزاد هم هستند. پس ما در آن واحد می‌توانیم به اعتبار چندراهی‌های زندگی خود با بی‌شمار از افراد بشر همزاد باشیم. اینجا نیز قاضی جوان همزاد قاضی پیر است هر دو شغل یکسان دارند و اتّفاق مشابهی برای هر دو می‌افتد و زنان زندگیشان به آنها خیانت می‌کنند بی‌آنکه مانند ورونیک و ورونیکا از لحاظ ظاهر یا نام مشابه باشند. در فیلم سفید هم کارول کارول (نامی که دوبار تکرار می‌شود و به گونه‌ای بر این همزادی شخص با خودش! تأکید می‌شود) داریم یا دو کارول، یک کارول ناتوان، فقیر و تحقیرشده و دیگری کارول توانا، ثروتمند و سربلند. عجب آنکه آنجا هم تولّد کارول دوّم جز با مرگ نمادین کارول اوّل ممکن نمی‌شود؛ چیزی که در ورونیک هم می‌بینیم. قاضی پیر وقتی همسایگان شیشه‌ی پنجره‌ی او را می‌شکنند دو عنصر بالا (همزادی و پرهیز از قضاوت) را یک‌جا جمع می‌کند و می‌گوید:« من هم اگر جای آنان بودم همین کار را می‌کردم».
تشابه‌ها و تقارنها، خواب دیدنها و پاداش و مجازات تقدیر یا همان بستر هوشمند زندگی اگر در فیلمهای دینی وطنی شعاریست اینجا بسیار باورپذیر می‌نماید. زن پس از کمک به سگی که با او تصادف کرده است، تصادفاً پول برنده می‌شود و می‌گوید می‌دانم چرا این طور شد، زن خائن غرق می‌شود و قاضی پیر زنده ماندن و ادامه‌ی حیات دختر جوان را در کنار مرد آینده‌ی زندگیش- که بعد می‌فهمیم قاضی جوان یا من ِبرناتر پیرمردست- بر اساس خوابی که دیده به او می‌گوید. قاضی پیر شاید به نظر بیاید در جایگاه خدای‌وار نشسته امّا خودش هم جزئی از بازی است چون با نوشتن نامه به همسایه‌ها و اعتراف به استراق سمع باعث تشکیل دادگاهی می‌شود که زن بی‌وفا با مرد جدید زندگیش آشنا می‌شود تا به قاضی جوان خیانت کند، پس همه محکوم به شرکت در بازیند حتّی گوشه‌گیران.
همزاد بودن انسانها، تقدیر آگاه و رابطه‌مند و اختیاری که در متن آن معنا می‌یابد و مسیر انسانها را از هم جدا می‌کند و پرهیز از داوری درباره‌ی دیگری جان مایه‌ی اصلی فیلم اخیر است. شاید نقطه‌ی مرکزین این داستانها انتخاب انسان باشد که بین عقل و قلب کدام را برگزیند. بین ساختار عاقلانه‌ای که متضمّن ادامه‌ی بقا و نظم جامعه است و از کودکی با سرکوب پرسشهای ویرانگر کودکان به وسیله‌ی «فرهنگ» به آنان آموزش داده می‌شود یا تک درخششهای آنی ستاره‌های راهنما به ظلماتی که معلوم نیست به کجا بینجامد. ورونیکای لهستانی به دنبال عشق خود یعنی خواندن می‌رود و می‌میرد ولی بسیار شادمان و سرزنده است برعکس ورونیک فرانسوی که گرچه زنده می‌ماند ولی همواره اندوهگین است و خلأ یا فقدانی را حتّی در اوج روابط خصوصیش احساس می‌کند. کیشلوفسکی با انتخاب نام «زندگی دوگانه‌ی ورونیک» برای فیلم بر جانبداری خود انگشت می‌گذارد. آنکه زندگی دوگانه و وجود دوپاره دارد و همواره بین آنچه مصلحت دیده و برگزیده و آنچه دوست داشت معلّق است، ورونیک است نه ورونیکا. والنتین فیلم قرمز هم علیرغم اینکه عقل می‌گوید زندگی با مردی که آنقدر از پشت تلفن او را زبانی آزار می‌دهد و به او مشکوک است سودی ندارد، صرفاً به دلیل آنکه« دوستش دارد» به دنبال او می‌رود پس می‌میرد و زنده می‌شود؛ تا مرز مرگ می‌رود ولی تقدیر او را – به پاس این پیروی از حکم دل- به قاضی جوان می‌رساند. این کاری بود که خود کیشلوفسکی نیز کرد و شبیه فیلمهایش شد (واین اعجاز و خصلت پیش‌گویی هنر را می‌رساند) که علیرغم بیماری به کار دشوار فیلمسازی ادامه داد تا در سن ۵۴ سالگی به دلیل سکته‌ی قلبی، هنگام عمل جرّاحی درگذشت. کیفیّت زندگی از کمیّت آن بسیار مهمتر است، آیا بهتر بود ما یک کیشلوفسکی نودساله می‌داشتیم بدون خلق این آثار ارزشمند برای ما و حسّ و شور خلّاقیّتی که خود در جریان ساخت آثارش تجربه کرد یا کیشلوفسکی پنجاه و اندی ساله که آثاری ارجمند برای ما به یادگار گذاشت؟ کسی که هم خود کوشید به معنای زندگی دست یابد هم آنچه دریافت برای همه‌ی آیندگان به یادگار گذاشت؟ این دوراهی بین حقیقت و مصلحت انتخابی است که همیشه و در همه حال خود را با نامها و عنوانها متفاوت به انسان در طول زندگیش نشان می‌دهد و انتخاب را به عهده‌ی او می‌گذارد.

سین اوّل- ساقی‌نامه

                                                                                                       يكشنبه ۱ فروردين۱۳۸۹

         الا یـا ایّـهـا السّــاقـی  أدر کـاســاً و نـاولـهـا           که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
         به بوی نافـه‏ای کاخـر صبا زان طرّه بگشاید           ز تاب جعد مشکینش چه خـون افتاد در دلها
         مرا درمنزل جـانان چه امن عیش چون هردم           جــرس فـریاد مـی‏دارد که بـر بنـدیـد محمـلها
         به می سجّاده رنگین کـن گرت پیر مغان گوید           که سالک بی‏خبـر نبـود ز راه و رسـم منزلها
         شب تاریک و بیم مـوج و گردابی چنین هایـل          کـجـا دانـنـد حـال مـا سـبـک‌بـاران سـاحـلـها
         همه کـارم ز خـودکامـی به بدنـامی کشید آخـر           نهان کی مانـد آن رازی کـزو سازند محـفلها
         حضوری گرهمی‌خواهی ازوغایب مشوحافظ           متی مـا تلـق من تهـوی دع الدّنـیـا و اهملها
شعر حافظ را با آهنگ مشکاتیان و صدای بسطامی می‌توانید از اینجا دریافت یا به آن گوش کنید.
سالی سبزفام همراه با سلامتی، سرور، سرزندگی، سربلندی، سبک‌باری، سلوک راه حق و سعادت برای همه آرزومندم.

صبر و استقامت


                          
داریوش شایگان در متنی که از او چند روز پیش انتخاب کردم، مردم ایران را رعیّت‌مآب خواند. به یاد داشته باشیم که این اظهار نظر در اوایل دهه‌ی هفتاد بود؛ پیش از انتخابات هفتاد و چهار مجلس که فائزه هاشمی رأی اوّل تهران را آورد ولی بنا به مصلحت دوّم اعلام شد. دو سال بعد مردم ناباورانه ولی هیجان‌زده از دیدن اوّلین جرقّه‌های توانایی خود، حماسه‌ی دوّم خرداد هفتاد و شش را آفریدند. گرچه شایگان بهتر بود که قید اکثر یا بیشتر را همان زمان هم می‌آورد تا گفته‌اش خشک و تر را با هم نسوزاند امّا اکنون و در پایان دهه‌ی هشتاد، قطعاً این حرف اشتباه است و من هم در ایمای شعب ابی‌طالب واژه‌ی رعیّت را صرفاً برای نظامهای پادشاهی آوردم و وجه شبه دو کلام، تأکید بر محور نبودن نقش اقتصاد و لزوم عوض شدن باورها بود که اگر جایی درست یا غلط چنین شود، هیچ چیز جلو تغییر اجتماعی را نخواهد گرفت و چه بسا یکی از معانی « إنّ الله لا یغیّرُ ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم» همین باشد. امّا این تغییر یک شرط دارد و آن هم استقامت و ایستادگیست.
فیلم سگهای پوشالی فیلم اقامت کوتاه مدّت یک زوج جوان در دهکده‌ایست با مردانی لات، پرخاشگر و حمله‌ور که چشم به مال و حریم آنان و زن جوان دارند. در فیلم دو حمله‌ی آشکار به حریم آنان صورت می‌گیرد یکی تجاوز به عنف دو مرد به زن و دیگری حمله‌ی همان دو به اضافه‌ی چند نفر دیگر برای دستگیری هنری مایلز است که- به درستی- گمان دارند با دختر یکی از آنان بوده است. او واقعاً گناهکار است و دختر را ناخواسته به قتل رسانده است. زن علیرغم اینکه ظاهراً نمی‌خواهد به خواسته‌ی مرد تن دهد ولی با دو سیلی و تهدید به ادامه‌ی کتک‌زدن از طرف مرد، تسلیم می‌شود امّا تنها فایده‌ی ترس امی اضافه شدن یک مرد دیگر به مرد متجاوز است. همین زن وقتی مهاجمان به خانه حمله می‌کنند به دیوید می‌گوید که او را تحویل بدهد و راحت شود ولی مرد ایستادن و دفاع از خانه را برمی‌گزیند و موفّق هم می‌شود. پیروزی او با توجّه به ضعف ظاهری بدنی وی و قلدر بودن مهاجمان کمی اغراق‌آمیز است و جالب اینکه کسی که از او دفاع می‌کند هم گناهکار است و هم خود یک‌بار به فکر تعرّض به امی می‌افتد امّا پکین‌پا اعتقاد دارد که اصولی هست که مراعاتش الزامیست و یکی از آنها دفاع از حقّ خود- اینجا «خانه»- است، دوّم اینکه وقتی چیزی برای باختن باقی نمی‌ماند چرا باید بی‌جهت تسلیم شد؟ در صحنه‌ی پایانی گرچه مرد نمی‌داند به کدام سو رانندگی می‌کند ولی از ایستادگی و پایداری خودش راضیست و لبخند به لب دارد. همین بیان لزوم دفاع از خانه را در انتهای «گوزنها» نیز می‌بینیم؛ تازه آنجا چون پیروزی یا گریزی هم در کار نیست، اهمیّت این ایستادگی دوچندان به نظر می‌آید.
دفاع از حق و حریم شخصی، امری پیش‌پاافتاده نیست تا به سادگی بتوان از آن گذشت خصوصاً که پای حقّ دیگران در میان باشد، پس رجایی حق دارد این چنین بگوید که به جای موسوی، خاتمی و رفسنجانی را باید ملامت کرد. از سوی دیگر گرچه «حرف مرد یکیست» سخن عاقلانه‌ای نیست و در بسیاری از موارد باید حرف خود را بنا به تغییر شرایط یا پی بردن به اشتباه خود عوض کرد امّا وقتی پای دفاع از حیثیّت، رأی و اختیار خویش یا آزادی و عدالتیست که به آن دلبسته‌ایم، وقتی بحث دفاع از خانه‌ی خود است، مصلحت‌سنجی جایی ندارد چون حمله‌ور نه به خانه رحم می‌کند نه به صاحب خانه. صبر و استقامت گاهی یک گزینه است و گاهی تنها راه باقیمانده برای حفظ شرف خود و به گمانم موسوی هم وقتی می‌گوید «چاره‌ای» نداریم جز اینکه از این راه برویم منظورش همین باشد، یعنی دیگر چیزی برای باختن باقی نمانده است پس راهی جز شکیبایی و پایداری پیش روی ما نیست.

دولت سبز


       
پس از آنکه موسوی پیشنهاد انتخابات آزاد را به عنوان اصل خواسته‌های جنبش سبز- به قول عبدی- مانند توپی در زمین حاکمیّت انداخت، آنها هم با یک«نه‌»ی بزرگ توپ را برگرداندند، حالا سه راه هست: یکی انفعال و سکوت (که ظاهراً چنین نخواهد بود) دوّم منتظر اتّفاقات و حوادث شدن و بیانیّه دادن و روند هشت ماه گذشته را ادامه دادن (که ممکن است چنین شود) و سوّم وارد فاز ابتکار و کنش‌مندی شدن (که امیدوارم اینگونه شود).


چنین کاری ابتدا با توضیح و تبیین عمومی این مسأله خواهد بود که هیچ کس یا نهادی در نظام اسلامی مصون از نقد نیست و اساس سنجش بر اساس عمل و گفته است نه جایگاه شخص (ر.ک به تشیّع بنی‌اسرائیلی) و دوّم با توجّه به سکوت حاکمان در برابر بسیاری از مظالم، باید پیشنهاد جایگزین برای آنان داد (ر.ک به راهکاری برای جنبش سبز) چنین کاری، عملی درون نظام و با رعایت اصل ولایت فقیه است یعنی فلانی به جای بهمانی. حال اگر عدّه‌ای اعتقاد به عدالت و شایستگی یک فقیه به جای فقیه دیگر را دوست دارند تقابل ایمان و کفر جلوه دهند به فهم و شعور و وجدان آنان بستگی دارد.


تشکیل دولت جایگزین یا دولت سبز به نظر من امروز یک ضرورت است. بسیاری از فعّالان سبز با رفتن به پارلمان اروپا و مکانهایی مانند آن، به گونه‌ای مشکلات کشور را برمی‌شمرند که گویی انتظار یاری از آنان دارند. من این کار را نمی‌پسندم و دون شأن مردم بزرگ ایران می‌دانم که جلو دیگران درد دل کنند (یا به تعبیر سیمین دانشور رخت چرکهای خود را در حیاط همسایه بشویند) ولی از موضع یک گروه قدرمند دارای پایگاه مردمی و با تأکید بر اینکه ما خود مشکلات خود را می‌توانیم حل کنیم، برای رفع سوء تفاهم‌هایی مانند تحریمهای بی‌حاصل یا دخالتهای بیگانگان در ایران و ریختن طرح آینده‌ی منطقه می‌توان با آنان وارد گفتگو شد.


برای مثال دستگاه تبلیغاتی نظام می‌خواهد اینچنین جلوه دهد که حکومتی که جنبش سبز می‌خواهد حکومتی تابع غرب است، پس بسیار خوب و مناسب است که صرحتاً اشغال غیرقانونی عراق از سوی آمریکا در ملاقاتی حضوری محکوم شود یا بر ستم و بیداد حاکمان اسرائیل تأکید شود تا کسی نه داخل و نه خارج از ایران فکر نکند که کسانی که در داخل کشور به دنبال عدالت هستند در خارج از کشور به بی‌عدالتی نظام سلطه تن می‌دند.


از طرف دیگر ماجراجویی‌های نظام ایران اگر در داخل به آشوب کنونی کشیده است در خارج چه بسا موجب مشکلات بزرگتری شده است. من پیشتر هم از مظلومیّت ملّت فلسطین نوشته بود( فرضاً اینجا) و هم دخالتهای دیگران را محکوم کرده بودم( مثل اینجا)؛ اگر لازم است از حقّ مردم فلسیطن دفاع شود- که هست- امّا این به معنای مداخله نیست. همین روزها خبر شکوه‌ی محمود عبّاس را از ایران به دلیل دخالت در مسائل فلسطین و جلوگیری از شکل‌گیری روند آشتی ملّی با تأثیرگذاری بر حماس خواندیم. وی سیاست‌های ایران را «مصیبتی برای فلسطینیان» توصیف کرده است. ادامه دادن وضع موجود فقط به سود اسرائیلی است که زمان می‌خرد تا اینکه تشکیل یک کشور مستقل فلسیطینی طبق آنچه قوانین بین‌المللی اقضا می‌کند، دستخوش فراموشی شود. ایران حق دخالت و بکن نکن گفتن به آنها ندارد و فلسطینیان خود باید بتوانند سرنوشت خویش را رقم بزنند. دیدار نمایندگان سبز با محمود عبّاس و دیگر گروهها و دفاع از آرمانهای فلسطین، اتّحاد و همگامی تمام گروههای فلسطینی، بازگشت کسانی که مجبور به ترک آنجا شده‌اند و تشکیل دولت فلسطین به پایتختی بیت‌المقدّس با در پیش گرفتن راهکارهای صلح‌آمیز می‌تواند دارای هر دو جنبه باشد، هم دفاع از مظلومان و هم محکوم کردن اعمال ماجراجویانه.


رابطه‌ی حزب‌الله با ایران از نوع اعتقادی و بر اساس اصل ولایت فقیه است. متأسّفانه در رویدادهای چند ماه اخیر ایران لبنانیانی دیده شدند که واقعاً هیچ نیازی به حضور آنان در خیابانهای  تهران نبود. چرا باید در حمله به دفتر روزنامه‌ی کلمه، چهره‌ی بعضی افراد حزب‌الله دیده شود؟ بسیار لازم است که به آنان و شخص سیّدحسن نصرالله یادآوری شود که سرنوشت خود را با افراد فعلی حاضر در ساختار سیاسی ایران گره نزنند و به فکر آینده باشند، مبادا که در ایران ِفردا، سابقه‌ی دخالت نابجا در اینجا و شرکت در سرکوب جنبش سبز به ضرر آنان تمام شود.


چنین کارهایی نشان از فعّال بودن و تأثیرگذاری جنبش سبز خواهد داشت و میزان جدّی بودن آنان را به کشورهای منطقه و دیگران یادآوری می‌کنند؛ کسانی که گمان نمی‌کنم طرفداری آنان از جنبش سبز ربطی به مسائل حقوق بشر، دموکراسی یا موضوعاتی مانند آن داشته باشد و در صورت نیاز رویّه خود را عوض می‌کنند.


در صورتی که ابتکار جنبش سبز از دست رهبرانش خارج شود و به اعتراضهای خودجوش خلاصه شود، یا سرکوب و اختناق ادامه خواهد یافت یا هرج و مرج همه جا را خواهد گرفت که معلوم نیست از دل آن چه چیزی بیرون آید. تنها راه حل این است که سرآمدان سبز در داخل و خارج از تجربه‌ی هشت ماه گذشته استفاده کنند و خود با تشکیل یک جبهه‌ی متّحد و رهبری واحد، راهکار ارائه کنند. گرچه سیاست داخلی و خارجی دراولویّت کار چنین دولتیست امّا کار فکری در زمینه‌ی اقتصاد- که موسوی جایی به آن اشاره کرد- یا هر پیش‌نیاز لازم دیگر برای اداره‌ی کشور نیز می‌تواند در برنامه‌ی آنان قرار گیرد. موسوی با دادن پیام تصویری نوروزی و نامگذاری سال نو می‌تواند اوّلین فعّالیّت موازی خود را اعلام کند. او باید بتواند در هیئت رهبر اپوزیسیون راهکار دهد و بیانیّه‌هایش را به جای اینکه خطاب به حاکمیّت بنویسد و خواسته‌های خود را مطرح کند، آنها را خطاب به مردم بگوید.

دموکراسی و تغییر ذهن‌ها


                            
پس از مدّتها لای کتاب« زیر آسمانهای جهان» را باز کردم؛ درست جایی آمد که به ایمای پیش مربوط بود. مشابهت محتوا و برخی واژگان آن با آنچه من دیروز نوشتم، خودم را هم کمی به تعجّب انداخت. آن مقدار که به بحث ما مربوط می‌شود را برگزیده‌ام و می‌گذارم:


تجربه‌ی دموکراسی به پدیده‌های سیاسی و فرهنگی، هر دو، مربوط است. به نظر من دموکراسی دیگر یک تجمّل نیست بلکه حتّی یک نیاز است. زیر بنای سیاسی، جهش تکنولوژیکی نوینی است که برای توفیق این، باید به آن دست یافت. شکست سیستمهای مدیریّت دولتی دلیل حاضر و ناظریست بر آنکه به وجود رابطه‌ی حیاتی بین این دو متقاعد شویم.همانگونه که صنعتی‌شدن مستلزم داشتن صلاحیّت، افراد متخصّص و آگاهی عمل است، دموکراسی نیز نیازمند تغییر رویّه‌ی ذهنی است: یعنی به روحیّه‌ی مداراگر، قبول ِدیگری و نظام چند حزبی و کثرت‌گرا نیاز دارد که در طرز رفتار و سلوک انسانها ریشه دوانده باشد. نیز باید انسان از حالت رعیّت‌وار خود به درآید و به سوژه- من تبدیل شود. از آن« خود» جمعی که در توده‌ی بی‌شکل جماعت حل شده است، به شهروندی خودمختار و صاحب حق تبدیل شود. از همین روست که زیربنای اقتصادی و زیربنای قضایی- سیاسی- فرهنگی به شدّت در هم‌بافته و مربوطند و حتّی روابط هم‌شکل دارند و تکاملشان باید به موازات هم باشد.


در کشورهای جهان سوّمی این دو امر( یعنی زیربنای اقتصادی و سیاسی) مانند غالب امور با هم فاصله دارند. در این کشورها به صنعتی کردن می‌پردازند بی‌آنکه نهادهای سیاسی به وجود آورند یا مردم را از نظر تکالیف مدنی و اجتماعی که بر عهده‌ی آنهاست آموزش دهند. در این کشورها توعی نظام قیمومت در کار است که می‌تواند مانند مورد شیلی دستگاه اقتصادی لیبرال و کارآمد امّا نهادهای سیاسی سرکوب‌شده داشته باشد یا مانند نظام کوبا و اتیوپی دارای نظام هرزرونده‌ی تعمیم‌یافته‌ای باشد  که در آن چیزی پیش نمی‌رود و همه‌ی زیربناها به استثنای دستگاه تبلیغاتی معیوب و ناقصند.


بنابراین اقتصاد تنها در سطح معیّنی می‌تواند عمل کند. برای داشتن دموکراسی باید ذهنها نیز عوض شوند، باید ذهنها نیز قواعد بازی را بپذیرند. ابتدا باید مدارا را آموخت و سپس به اعتراض پرداخت. نزد ما اعتراض و مخالفت فوراًً به یک امر ناموسی و غیرتی تبدیل می‌شود. از آنجا که شما یا دوست من یا دشمن من هستید، پس به شیوه‌ی قبیله‌ای از هم انتقام می‌گیریم. اگر دوست من باشید، باید در کنار من قرار بگیرید و اگر دشمن من هستید خونتان را می‌ریزم. البتّه من با کاریکاتورساختن از این خصوصیّات کمی تند می‌روم امّا باور کنید که در اینجا واقعیّتها حتّی از تخیّل هم فراتر می‌روند. هموطنان ما هنوز دارای ذهنیّت رعیّت‌مآب هستند؛ هنوز شهروند نشده‌اند. این امر نیاز به زمان دارد. نمی‌توان به نیروی معجزه از تئوکراسی به دموکراسی پرید.


و بعد، دیگر چه بگویم از آدب و رسوم و خلقیّات، از این عاداتی که به اعماق روحمان چسبیده‌اند. بگذارید توصیف زیبایی را از یک نویسنده‌ی آمریکای لاتینی برایتان نقل کنم:« آداب و رسوم را زمان، با همین شکیب و صبر و درنگی که برای ساختن کوهها به کار برده آفریده است و تنها زمان است که با تلاش روز‌به‌روز می‌تواند نابودش کند. با کوهستان نمی‌توان به زور سرنیزه درافتاد»


زیر آسمانهای جهان، گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، صص ۲- ۱۳۰

جنبش سبز، نفت و شعب ابی‌طالب


         
در ایمای «نکات سبز-۱۷» اشاره‌ای کوتاه به مخالفت خود با تحریم ایران داشتم و گفتم که مانند تجربه‌ی کره‌ شمالی، فقط مردم فقیرتر خواهند شد و حاکمیّت می‌تواند حتّی با دنبال کردن پروژه‌های بلندپروازانه‌ی نظامی خود، ادامه‌ی حیات دهد. همین یکی دو خط واکنشهایی برانگیخت که معلوم شد هستند کسانی که به تحریم هدفدار به عنوان یک عامل مؤثّر می‌نگرند. دوستی با نام «ادیتور» نوشت که :« به نظر شما رابطه‌ی مستقیمی بین وابستگیِ مالیِ دولت به مردم از طریق مالیات و میزانِ دموکراسی و احترام به آزادی‌های مدنی و پاسخگوییِ حکومت وجود ندارد؟... ناتوانی دولت در برداشت از ذخایر نفتی به  افزایشِ سهمِ مالیات در بودجه‌ی عمومی می‌انجامد که قطعاً کمکی به آزادی و دموکراسی در کشور خواهد بود» همانجا جواب مختصری دادم و وعده دادم که این موضوع را بیشتر بشکافم:


بومی‌سازی علوم 


از این اصطلاح دو برداشت می‌توان کرد یکی برداشت حکومتی و رایج است که بر استخدام علوم انسانی در جهت اهداف خود تأکید می‌کند (مانند علوم تجربی) که گاهی با نام علم بومی و گاهی علوم انسانی اسلامی به آن اشاره می‌شود. ابزار کردن علم (نهضت نرم‌افزاری) گرچه ممکن است ولی مطلوب نیست. علم راهگشا و راهنماست نه ابزار دست قدرت امّا می‌توان برداشت دیگری از این اصلاح داشت که از آنجا که فهم هر پدیده‌ی انسانی جز در محیط اجتماعی و فرهنگی که می‌بالد و رشد می‌کند بی‌معناست، نمی‌توان الگوی یک اجتماع، دین، سیاست یا اقتصاد را صددرصد در یک محیط دیگر پیاده کرد. پس در ضمن ِاستفاده از دیگر تجربه‌ها، این دستاوردهای بشری باید در محیط خود بازتولید و فهمیده شوند. این دوّمی از نظر من هم مطلوب است و هم ممکن.


دولت خادم یا دولت ارباب 


اینکه «ریشه‌ی حکومت مطلق در ایران نفت است» را همه شنیده‌ایم. به گونه‌ای که بسیاری نفت را مهم‌ترین مشکل جامعه‌ی ایران دانسته‌اند و زمان به پایان رسیدن آنرا هنگام برپاکردن جشنی ملّی‌ می‌دانند. امّا این الگوی رابطه‌ی مردم و حاکمیّت در جامعه‌هایی که مردم حاکمان را خادم خود می‌دانند جواب می‌دهد نه ایران. نه قبل و نه بعد از انقلاب، حاکمان ایران خادم مردم نبودند و تبدیل سرمشق حاکم-شاه یا حاکم-ولی به حاکم- خادم بیش از آنکه بسته به منبع درآمد حاکمیّت باشد، به الگوی ذهنی و فکری مردم بستگی دارد. شاه بر میراث دو هزار و پانصدساله‌ی شاهنشاهی در ایران تکیه زده بود و این الگو آنقدر قدرتمند بود که حتّی به هنگام تلاش رضاخان برای ایجاد جمهوری، امکان تغییر ساختار حاکمیّت ممکن نشد. این الگو شکسته نشد مگر اینکه تنها منبع قدرتمند و رقیب سلطنت که هم خاطره‌ی غصب حکومت امامان شیعه را در خاطره داشت و هم رؤیای حکومت جهانی مهدی موعود را در سر می‌پرورید توانست با معرّفی شخصی با روحیّه‌ای استثنایی و کاریزماتیک به نام سیّد روح‌الله خمینی، جایگزینی برای شاه بیابد. این کاریزما به حدّی بود که پس از انقلاب انواع انتخابات را شاهد بودیم از رفراندوم نوع حکومت تا قانون اساسی و جزآن ولی اینکه شخص آیت‌الله خمینی رهبری روحانی و با اختیارات مطلق در ایران باشد، آنقدر بدیهی بود که هیچ رجوعی به آرای مردم صورت نگرفت.


نفت زیرزمینی ، قانون زمینی و مشروعیّت الهی


بحث را با یک سؤال ادامه می‌دهم. چرا جنگ شش سال پس از تصرّف خرّمشهر ادامه یافت؟ این سؤال را بارها طرح کرده‌ام ولی این بار از زاویه‌ای دیگر به موضوع نگاه می‌کنم. جنگ تا زمانی با منطق و عقل عادی توجیه‌پذیر بود که خاک ایران در تصرّف عراق بود ولی پس از آن چه؟ راه قدس از کربلا می‌گذرد و جنگ جنگ تا پیروزی یا رفع فتنه در جهان چه معنایی دارد؟ و از آن مهم‌تر جامعه‌ای که این شعارها را می‌پذیرد و بسیجی به جبهه اعزام می‌کند چه ویژگیی دارد؟ چرا بسیاری در ایران پذیرفتند که به صرف حمله‌ی عراق به ایران، ابتدا باید عراق را تصرّف کرد و بعد تا قدس رفت که برای رسیدن به آن، حدّاقل اردن را هم باید گرفت!؟


آن منبع بی‌پایانی که متضمّن ادامه‌ی حیات نظام مطلق‌خواه در ایران شد در ایران پیش از انقلاب الگوی سلطنت در ناخودآگاه جمعی ایرانیان بود که که البتّه با تأیید مذهب نیز چه در همراهی روحانیان حکومتی و چه حکایات مبتذلی مانند خوابی که حضرت عبّاس شمشمیر به کمر شاه می‌بست متجلّی می‌شد. پس از انقلاب، «مشروعیّت الهی» با استدلال کوتاه ولی مؤثّر وجوب اطاعت از حاکمیّت خدا و انتقال آن به پیامبر، سپس امام و سپس فقیه، توانست توده‌ها را در جهات صلاحدید حاکمیّت بسیج کند. این الگو هنوز جواب می‌دهد و عامل اقتصادی گرچه در محاسبات تحلیلگران حتماً باید ملاحظه شود ولی از دید من عاملی مؤثّر که حرف اوّل و آخر را بزند نیست.


گذر از مدل حاکم- ارباب به دولت- خادم با تغییر این الگوی ذهنی ممکن است نه با تمام شدن نفت یا تحریمهای آنچنانی . برای دوستمان مثالی هم زدم که اینجا بیشتر باز می‌کنم. همچنان که این الگوی مشروعیّت الهی توانست با اتّکا به مشابه‌سازی با صدر اسلام( نامهای عملیّاتی چون بدر، خیبر، کربلا، فتح‌المبین، بیت‌المقدّس، والفجر و...)  به قیمت خرابی کشور و ریختن خون جوانان، ادامه‌ی جنگی نامعقول را برای عدّه‌ای نه تنها باورپذیر بلکه آن‌چنان مطلوب کند که بسیاری پس از پذیرفتن قطنامه گریه سر دهند و رهبر از نوشیدن جام زهر (همان صلح!) بگوید، انواع تحریمها هم با سرمشق شعب ابی‌طالب یا محاصره‌ی جنگ خندق پیوند زده و هنگامه‌ی امتحان و سختی کشیدن مؤمنان معرّفی خواهد شد. در زمان جنگ، بیشتر درآمد اندک نفت صرف جنگ می‌شد و کشور به هرحال با کوپن و جیره‌بندی اداره شد الآن گذشته از اینکه منابعی مانند گاز امکان صادرات زیادی دارد، بنیادهای اقتصادی قدرتمند ایران مانند بنیاد مستضعفان و آستان قدس (که در زمان جنگ به دولت وامهایی داد که هنوز بازپرداخت نشده است) به علاوه‌‌ی سپاه به عنوان قدرتی اقتصادی که در دو دهه‌ی اخیر بسیار گسترده شده است، می‌توانند به دولت این امکان را بدهند که با قاچاق غیررسمی کالاها و تعطیلی فعّالیّتهای عمرانی، کشور را اداره کند. اگر حرف محسن رضایی را در دور پیشین انتخابات ریاست جمهوری جدّی بگیریم که ورود مواد مخدّر به ایران بدون اطّلاع بعضی مقامات ممکن نیست، اجازه‌ی عبور دادن به اینگونه محموله‌ها به شرط عدم تخلیه در ایران (به عنوان دروازه‌ی اروپا) ثروتی میلیاردی برای حاکمیّت به ارمغان خواهد آورد. همین الآن نیز دولت تمام اقتصاد را قبضه کرده است، در صورت خصوصی‌سازی فرمایشی نهادهای اقتصادی، مالیات این نهادها به دولت مانند آن است که حاکمیّت از یک جیب خود بردارد و در جیب دیگر بگذارد؛ چنین مالیاتی تعهّدی در جهت گسترش آزادیها برای دولت ایجاد نخواهد کرد.


تمام این بحثها به رابطه‌ی مردم و دولت برمی‌گردد ولی همانگونه که می‌دانیم دولت در ایران سپر حفاظتی رهبریست که نمی‌دانم به چه دلیلی رهبر فعلی با دخالت در مسائل مدیریّتی- مانند بحث یارانه‌ها- اصرار دارد این سپر را از خود دور کند. حتّی شکست برنامه‌ای که دولت برای یارانه‌ها در نظر گرفته، شکست دولت (یا تدارکاتچیان حکومت) خواهد بود و نه خود نظام. تا زمانی که سرمشق رابطه‌ی دوجانبه‌ی «ولی امر- مطیع»  برجاست حتّی مالیات دادن هم نمی‌تواند حاکمیّت را زیر دین مردم ببرد تا تابع آنان باشد. خراج‌دادن در نظامهای پادشاهی دنیا بسیار سابقه‌دار است امّا هیچ بندی بر پای شاهان نگذاشت تا زمانی که مردم خودشان تصمیم گرفتند رعیّت نباشند. نظام شاهنشاهی با فروریزی آن الگو در ذهن انقلابیان سقوط کرد و اصلاح حکومت ولایی تنها با کار فکری و آگاه‌سازی مردم ممکن خواهد بود. 


پ.ن: اینها همه در رابطه با فرض تحریمی احتمالی بود امّا حکومتی که بخواهد به هر قیمت سرپا بماند، با دانستن اینکه آمریکا هم‌پیمانانی در منطقه دارد که انواع کاستی‌های حقوق‌بشری و حکومتی دارند امّا به صرف اینکه در راستای منافع آن کشور هستند از هر تحریمی در امانند، با کمی پایین آمدن از بلندپروازی‌های اتمی یا برخی شعارها درباره‌ی فلسطین به راحتی می‌تواند هر تحریمی را که منجر به نارضایتی گسترده‌ی عمومی شود، با معامله‌ای پنهانی از میان بردارد. 

چهارشنبه‌سوری


                    
در ایران باستان تقسیم‌بندی روزها بر اساس سی روز ماه بود نه روزهای هفته، پس چهارشنبه‌ای هم نبود تا چهارشنبه‌سوریی در کار باشد برای همین بسیاری منکر این شده‌اند که چنین جشنی پیش از ورود اسلام وجود داشته است ولی عدّه‌ای دیگر بر این باورند که ایرانیان جشن سوری را در یکی از روزهای پایان سال (و نه الزاماً چهارشنبه) با برافروختن آتش به پا می‌داشتند که پس از ورود اسلام و اینکه مسلمانان چهارشنبه را نحس می‌دانستند، هم برای حفظ سنّت خود و هم منافات نداشتن با آیین جدید، آن‌ را به چهارشنبه منتقل کرده‌اند که این دیدگاه به نظر معقولتر می‌آید.


در «عیون اخبار الرّضا» آمده که از دلیل استحباب روزه‌ی چهارشنبه‌ی دهه‌ی دوّم هر ماه از امام رضا پرسیده‌اند و ایشان دلیل آنرا خلق جهنّم در روز چهارشنبه دانسته‌ است و اینکه روزه‌ی این روز می‌تواند نحوست این روز را برطرف کند. از طرف دیگر یکی از مواقف روز قیامت، گذر انسان از پل صراط از فراز جهنّم است تا کسانی که گناه و ستم کرده‌اند به عاقبت اعمال خود گرفتار شوند و کسانی که منزّه و پاک بوده‌اند به سلامت رد شوند. یکی بودن روز خلق جهنّم با آتشی که شب چهارشنبه به پا می‌شود و گذر از آتش با عبور از صراط شاید تصادفی نباشد و گونه‌ای آرزوی رستگاری با گذشتن نمادین و موفّقیّت‌آمیز از آتش را نمایش دهد. سیاوشی که به تهمت سودابه گرفتار شد نیز در جهان اسطوره‌ای شاهنامه از آتش گذشت تا پاک بودن خود را ثابت کند.


آرزوی رستگاری از عذاب اخروی با گذر از آتش دنیایی از یک سو و درآمیختن سنّت قدیم و آیین نو که نمایانگر روح سازگار ایرانیست بسیار جالب می‌نماید که البتّه مناسبتی با آلودگیهای صوتی و انفجارهای خطرناک با ترقّه‌های وارداتی ندارد. چنانکه می‌بینید می‌توان به سادگی معنایی برای این سنّت دیرین یافت و به آن جان بخشید. وجه تحدّی‌ و تنزّه‌طلبانه‌ی آن نیز امسال معنای دیگری دارد، امیدوارم سیاوشان این سرزمین با رفتار بهنجار و معقول خود بهانه به دست دیگران ندهند بلکه تنها میل به پاکی و بیزاری از گناه خود را به رخ همه بکشند.
Real Time Web Analytics